محل تبلیغات شما

Self-made Millionaires



صبح بعد گذاشتن پست گلاب به روتون رفتم دستشویی و بعد آشپزخونه و یک سینی چایی برای اهل منزل ریختم و یک نیمچه ساندویچ حلوا ارده برای خودم درست کردن و ساعت شده بود 9:50 دقیقه.

نشستم پشت سیستم تا هم اکنون!

این بین نیم ساعت رفتم ناهار نیمروی ن-لی پز درست کردم و خوردم.

چهل و پنج دقیقه دیگه هم مثلا 5 دقیقهده دقیقه.شاید استراحت کردم.


ساعت 6 نبود که نوشتن فصل تموم شد. با استاد صحبت کردم.ادامه اشو نخونده بود.

کمی درباره شبیه سازی گپ زدیم و نشستم به اینکه چیکار کنم این شبیه سازی اونی بشه که استاد میخواد؟؟


من روی 3.5 ثانیه میگم بهترین جواب دارم میگیرم در بخش اول.

استاد میگه کمترش کن.

بیارش روی 2.5!!

اخه یک ثانیه ارزششو داره؟؟

اتاق فرمان اشاره میکنن که زر نزن.برو کارتو بکن تا تموم بشه زودتر.



+نامبرده از اون 45 دقیقه، نیم ساعتشو دستشویی بوده. از وقتی سرماخوردم اون لیوان معروف به جای چایی ، آب میشه و میره در حلق بنده. گلاب به روی مبارکتون.

در نتیجه حداقل امروز از ساعت 10 تا الان حداقل 8 لیوان معروف آب خوردم.

دوبار هم چایی.

همچنان هم حس میکنم دهانم خشکه.مغزم نمیکشه.حس خشکی مغز دارم:/


دیشب ۵ صبح خوابیدم و اصلاحیه های ساده ی مسخره مث اینکه این پرانتز بره اون سمت و تا فصل چهار انجام دادم.

و بعد هم نصف فصل تعویضی هم از ابتدا نوشتم.


نصف دیگه بنویسم.مشکل شبیه سازی هم حل کنم.اصلاحیه تا فصل۴ کامل شده.


البته تا ۴:۳۰

نیم ساعت اخر هم کتاب خوندم تا خوابم ببره.



چند سوال هم استاد کامنت کرده ک جواب بدم:/

به نظر خودش این قسمتهایی ک ازش سوال پرسیده خیلی خفنن.

و اما  از نظر من سوالهایی که پرسیده یعنی نمیدونه پروژه ام چیه و با دقت متن نخونده و نظر و ویرایش هم میده:/

چون جواب سه سوالش دقیقا داخل متن بود که خونده بود:))



خب کجای دلم بزارم؟؟؟

همین کنج دل سمت راست بالا لطفا:-)


از ساعت۷:۳۰ از شدت نگرانی بیدارم اما چشمهام یاری نوشتن نمیکرد.

از ساعت ۸:۳۰وول میخووورم و بیدار بیدارم

برم سمت پروژه که انشالا تموم کنم زودتر:-)







+این روزها بی معرفت شدم. شما ببخشین

 پست میزارم درباره اش انشالا:-)


سرم از عصر درد گرفته بود.بعد که یکساعت پیش استاد بهم زنگ زد و اینها رو گفت بهم شوک عصبی وارد شد.

چون استاد گردن من مینداخت که تو گفتی .


مدلش همینهخیلی خوبه.اما خرابکاریهاشو میندازه گردن تو!

در اینجور مواقع هم باید بگیاره تو راست میگی.

چون در مقابلش بایستی بدتر میکنه و دو تا سنگ دیگه هم که نبوده پیدا میکنه میندازه جلوت.


دو تا کدئین خوردم و سعی کردم مسلط به خود مبارکم باشم و سعی کنم بشینم کاری که بالاخره باید انجام بدم، انجام بدم

هیچی دیگهنشستم اونهایی که ساده و دم دستی تر بود انجام دادم.


حالا میخوام برم سمت تغییر کلی اون فصل مبارک.

خدایا کمکم کنمن باید اینو به دست اساتید دفاع برسونم .


وقت اینکه دوباره بعد دفاع بشینم به اصلاحیه یا دفاعم خوب نباشه ندارم.


خدایا کمکم کن.لطفا.


به من آرامش نیومده.نه؟؟؟


الان استاد زنگ زد و یک فصلمو کلا تغییر داد.

یک مشکل در شبیه سازی هم پیدا نمود و طوری بیانش کرد که کل پایان نامه زیر سوال رفت.

اما خب برای این مشکل راه حل بود.


اما یک فصل باید بشینم از اول بنویسم.


ابله.


باز من پست یدم:)


مهدی یک پست گذاشته بود.بعد منو یاد دو موضوع انداخت.


1-بچه که بودم فکر میکردم این افراد تظاهر کارن. حتی تا همین 3-4 سال پیش

اما الان نه. دیگه این فکر نمیکنم.مگر در موارد خاصی که میدونم طرف اهل ریا و تضاهره.


2- من هم دوست دارم هر جا رسیدم نماز بخونم اما اینکه نمازهام قضا میشه یک بحث دیگه است.

اینکه تشخیص قبله نمیدم خیلی بحثه:))

توی هر خیابون یا هر جایی باید راه بیفتم قبله پیدا کنم.

2بار قبله نما نصب کردم روی گوشیم اما یک پیغامی میدادکه پاک کردم.

من باید به 4 طرف نماز بخونم تا بلکه یکیش درست در بیاد:))



الان از مورد دوم گفتم این هم بنویسم.

یک داستانی خونده بودم که این منو خیلی ت داد و توی ذهنم نقش بسته.

زمان شاه یک بنده خدایی اهل هیچ دین و ایمانی نبوده.بچه اش مریض میشه و هزارویک راه نرفته میرن و درمان نمیشه.میاد حرم امام رضا و میگه:بچه ام خوب بشه.همه نمازهام اول وقت میخونم.

بچه اش خوب میشه و این سالیان سال بر سر این قول و قرارش میمونه.

مهندس معدن یا عمران یا. بوده.

بعد سالها که از اون قول و قرارش میگذره.سرکارش بهش تهمت میزنن.خود شاه میاد رسیدگی به این تهمت ی.

همون لحظه اذان میگن.

این هم میمونه در تگنای اینکه الان شاه میاد مثلا چند دقیقه دیگه و من نباشم میگه بی احترامی کردی.

نماز نخونم.بی احترامی به قول و قرارمه.

خلاصه در لحظه تصمیم میگیره نماز بخونه.

در حال نماز که بوده شاه میاد و میبینه این نماز میخونه.

و برمیگرده به اون افرادی که منتظر محاکمه این مهندس بودن میگه:این ادم که وایستاده به نماز نمیتونه اهل این حرفها باشه.وگرنه الان یا در حال پاپلوسی برای من بود یا .

کلا منظورش این بود کسی که میدونه من الان وارد میشم.نمازشو ترجیح میده.یعنی اهل ی نیس.

بعد نماز با مهندسه حرف میزنه.

و مهندسه ماجرای شفای بچه اشو میگه. و میگه نماز دومین بار منو نجات داد.



خب این همیشه توی ذهن من زیادی نقش بسته.



اینو گفتم و اسم شاه اومد یاد این افتادم که چرا ن.و.ا.ب ص.ف.و.ی رفته به شاه گفته بیا مسلمون شو؟؟؟؟؟باید مسلمون بشی و از این حرفها؟؟؟؟؟؟

تا جایی که من اطلاع دارم خدا بیامرز مسلمون بوده ها .





سلام.این پست خیلی برای من مهمه.شاید طولانی بشه.ولی  دوست دارم اگر حالشو دارین بخونین.


دیشب-22 بهمن 97


دیشب ساعت 12 شب با استاد پیامک بازی میکردیم که فردا میام پیشت فدای چشمهای شهلاییت بشم.

و وقتی فایل دیشب میفرستادم.با خودم گفتم برو که دیگه اخر هر چی داکیومنت بوده همینه!!!


******************


صبح- 23-بهمن 97

بالاخره صبح شد و من از خیر دوش گرفتن گذشتم و به سمت دانشگاه شتافتم.

تا نشستم استاد گفت از نظر من تایید هست دیگه و این و این اصلاح کن.ولی من باید با دقت بیشتری بخونم.ولی خب تا 95% درسته. برو .تموم.


من: OoO

استاد رفت سرکلاس و من همون کوچولو هم اصلاح کردم و اومد و گفتم فرمها رو پر کن.

پیتکو پیتکو فرمها گرفتم و پرکردم و یک قسمت مونده بود که باید همانندی میگرفت.رمز ایمیلش گم کرده بود و اوووووووووووووووووووووف ماجرایی داشتیم.

خب من وقت دفاع گرفته بودم. که اساتید گرام یادشون اومد نیستن ماجراهایی پیش اومد و مثل یک انسان عقب مونده ذهنی.در یک روز سردبارونی یک دختر عرق ریزون بین سه ساختمون در رفت و امد بود. که چی؟

از این سه استاد بزرگوار وقت بگیره!

یکی طبقه دو

دو نفر طبقه سه

در ساختمانهای مختلف



اینوسط دفعه اولی که رفتم پیش استاد2 ، بهم گفت:ازت ی خواهش کنم؟؟

من:بوگو استاد2

استاد:اینکارو برام میکنی؟(یک کاری بیرون از دانشگاه داشت که خودش نمیتونست انجام بده)

من:این تاریخ تعیین بشه.چشم.من هستم.


فکر میکردم خب دیگه الان هماهنگه و منم کار استاد2 انجام میدم.


رفتمامدمرفتم.امدم.رفتم.امدم.


تا بالاخره وقت هماهنگ شد.


بله.شاید سوال ایجاد شده باشه که خب وقت خالیشون میگرفتی و هماهنگ میکردی و شماره هاشون هم داشتی زنگ میزدی و. .

اما نه دیگههههه


هماهنگ میکردم.تا میبردم امضا کنن.اینوسط استاد2 میگفت:ای داااااااد.اون ساعت جلسه دارم.

استاد جینگیلی: وااااای من یادم نبود حال ندارم اون روز وایستم و.

استاد: و.


خلاصه اینجوری بود که من هی برگه پرینت میگرفتم میبردم و.


موقعی که بالاخره روزی مشخص شد که همه به تجمیع نظر رسیدن و رضایت دادن.


من هم رفتم پیش استاد 2 که برم کارشو انجام بدم که گفت:دیدم درگیری دادم یکی دیگه.

گفتم باشه.

بعد دید قیافه ام زاره یکم باهم شوخی کردیم که چرا اسانسور دادین برای اساتید فقط؟

استاد2:میخوایم خوشتیپ بشین.

من هم که در عالم  خنگی به سر میبردم و عرق ریزون، به خودم اشاره کردم و گفتم:استاد از این خوشتیپ تر؟

خندید حسابی و گفت:از ما که گذاشته.شما خوشتیپتر میشین میاین و میرین.

از خودمان عرق شرمی در کردیم که این چه حرفی بود زدی :/


بعد به ذهنم رسید ای وای.فرم سوم نگرفتم منکه.رفتم دنبال فرم سوماز این سمت حرصم از دست استاد دراومده بود که همه چی میذاشت دقیقه نود و میگفت خودم میبرم فرمتو و.

تا اینجا ما با اساتید و کارشناسها فقط اسم روز میبردیم و اسمی از تاریخ نمیزدیم.

خلاصه داخل فرم سوم که خاستم پر کنم، اومدم تاریخ بزنم که نگاه تاریخ کردم و دهانم اندازه یک اسب آبی باز شد و بعد لبخندی دلنشین بر لبانم نقش بست.



چرا؟؟؟؟

میگم الان.


**********************


نیمه دوم آذرماه باید باشه.میدونم قبلش قطعاااا نیست:))

اسم این قسمت میذارم"قدرت نوشتن"


نشستم به ریز کردن پایان نامه.

نوشتم چه کارهایی باید بکنم و تاریخ زدم که چه تاریخی کدوم قسمت شبیه ساز یاول باید تموم بشه.چه تاریخی قسمت دومتا کی داکیومنت نوشته بشه.چه تاریخی دفاع بشه و. .



***************************

برگردیم به 23 بهمن 97 داخل دانشگاه.زمانی که من داشتم فرم پر میکردم و تاریخ میزدم.

و چشمم افتاد به تاریخ روی گوشی در روز دفاع و ذهنم اومد به "قدرت نوشتن" و بازه ای که برای تاریخ دفاع مشخص کرده بودم در اون روز برای من تداعی شد.

و لبخند زدم که واقعا؟؟؟؟؟؟؟

من تاریخ مشخص میکنم کنسل میشه.مشخص میکنم کنسل میشهبخاطر اینه پس


و بعد با خیالی آسوده فرمها رو پر کردم و رفتم امضا گرفتم و حالا موند اون بخش که دست استاد میبوسید

باز دوباره منو پاس میداد و این سمت و اون سمت که بهش گفتم:استاد جان؟؟؟

بیام پشت سیستمت بشینم و خودم انجامش بدم؟؟

گفتم بیا بیا.


نشستم و انجامش دادم و حالا منتظر نتیجه بودیم که نمیومد.

یک عدد نل عرقی و بوی نم بارون و کم کم اب مماغم راه افتاده بود در اتاق استاد نشسته بودم و های بای با نون کتان میخوردم تا نتیجه بیاد .


اخرش هم استاد عجله داشت گفت بهت خبر میدم.من باید برم.


دیگه من هم برخواستم و شتافتم به سوی خونه شر-لی که بیارمش خونه خودمون.


***********************



خانه

من در پوست خودم نمیگنجیدم که بالاخره داره تموووووووووووووووووووووووم میشه و شور و شعف خاصی داشتم.

شر-لی از همون لحظه اول اعصاب نداشت.گویا حالش ناخوش بود.

من پشت سر هم حرف میزدم که اینهمه بالا و پایین رفتم و

خلاصه شر-لی پرسید که کی تاریخ دفاعته؟

گفتم:نمیگمچون کسی دعوت نیست.


دیگه رفت توی قیافه و. .

منم به روی خودم نیاوردم و باز هم سرخوشانه به زندگی پویای خودم ادامه دادم.


یک سری اتفاقهای دیگه هم افتاد که میگذریم ازش!



اصل مطلب اینکه همین عصر دم دمای غروب.دفتر برنامه ریزی برداشتم و یک نگاه به تاریخهای روز نوشتن کردم و حسااابی جا خوردم.

چرا؟؟؟؟

چون من داکیومنت زودتر از موعد اون تاریخ شروع کرده بودم و برای همین هییییییییی طولانی شده بود.

برای من خیلی جالبه این اتفاقات نوشتن و اتفاق افتادنمثل یک دومینوی جالبه.

مینویسی.اتفاق میفته

خیلی وقتها جاهایی که هستیم ارزوی یک روزهای ما بوده و به قول حامد فتوحی عزیز چون ننوشتیم یادمون میره

امروز عصر به این اتفاقات فکر میکردم.به این ارزوهای کوچیک و بزرگ.

به چیزهایی که همون لحظه و همون دقیقه داشتم ازش لذت میبردم فکرم منحرف شد مثل:


آره واقعا یک روزی که من کوچولو بودم دوست داشتم اتاق جدا داشته باشم و الان دارم.

حتی دوست داشتم بتونم در اتاقم قفل کنم و حریم خودم داشته باشم و الان دارم.


مثالهای خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی کوچیک و دوووووووووور زدم که منظورم چیهاز قدرت خواستن ها.


بنویسیمبنویسیمبنویسیم.

این نوشتنها از کوچیک و بزرگ اتفاق میفتهنوشتنهایی که روی اونها تمرکز میکنیم فوووق العاده است.




از امروز سعی میکنم بیشتر بنویسم و تمرکز کنم روی خواسته ها و اهدافم.

بشود که اتفاق بیفته.


خدایا شکرت.


ممنون که خوندین.


من تقریبا یک هفته کامله آماده ام‌برای دفاع.

استاد: این قسمت داکیومنت باید فاصله بدی بعد هر نوشته.

من:چشم.


یکساعت بعد دوباره میفرستم براش.


روز‌بعد عصر:

استاد:فاصله خطهات کمه.چندتا نیم فاصله نذاشتی.

من:اکی.

سه ساعت بعد میفرستم.


روز‌بعد شب:

استاد:.


و.

.

.

.


حداقل ۷بار فرستادم.و هربار فقط یکی دو مورد گفته.


خب لامصب همه ارو باهم بگوووووووووووووووو


امروز با حال خماااااااار‌رفتم پیشش

میگه: این قسمت اضافه تر‌بنویس.

این قسمت توضیحش کمه.

کلا کم توضیح دادی.بیشتر‌بنویس.

پاورقی بیاد سمت چپ.



لجم گرفته بوداااا

خب الاخخخخخ

از اول بگو.


ولی وقت دفاع گرفتم از یک استاد دفاع و راهنما.

استاد دفاع دیگه ام‌نبود.



به خودم فرجه دادم تا فردا ظهر‌کم کم اصلاح کنم و فشار‌نیارم.

منگممممااا منگ.گویا اطرافم برهووتهروی هوام.گلوم درد میکنه.



دعایم کنین لطفا


همیشه در همه حال و احوال من، وقتی زیادی سرخوشم یا ناخوشم

کتاب به فریادم میرسهنقطه عطفی برای بازگشت روح به بدن منه.


این روزها اگر چشمهام باز میموندن یا ادیت داشتم یا کتاب میخوندم.

کتابهای آگاتا کریستی که سیصد بار هم خوندنش جذابه.


1- داستانهای بهلول

یک شخصیت بینظیر.داستانکهای کوتاه طنز مانند و تفکر امیز.

گاهی دوست دارم مثل بهلول حاضر جواب باشم.گاهی که نههمیشه دوست دارم:)


2-کتاب چشم بندی از اگاتا کریستی

آگاتا که نیازی به معرفی خاصی نداره.اینقدر مشهور هست که بشه جذابیت داستانهاشو یافت.

طبق معمول خانم مارپل حضور فعال داشت و این کتاب اون جذابیت موضوعی نشون میداد که همیشه اونطوری که بنظر میاد نیست.


3- قصه های کلیله و دمنه از مهدی اذر یزدی

امروز فکر میکردم که چقدر دور شدم از نویسنده های داخلی و بزرگترین نویسنده های ایرانی و خیلی زشته اثار نویسنده های بزرگ دنیا رو بخونی ولی بزرگان ادب ایرانی که در دنیا مطرح هستند ازشون دور بمونی.

شاید چون این چند روز زیادی به کتابهای جامانده کودکیم فکر میکردم و در ذهنم کتابخونه بسیار بزرگی تداعی میشد که همه اون کتابها از کارتن خارج بشن و داخل کتابخونه گذاشته بشن و من بشینم از اول یک دور همه اونها رو بخونم.

کتابهایی که شاید الان جز کتابهای ممنوعه به حساب بیان .

یکی از کتابهایی که همیشه توی ذهنم نقش پررنگی داره. کتاب کلیله و دمنه بود.تصاویر سیاه و سفید و قطر بزرگش.

و من چقدر عاشقانه این کتابو میخوندم.گیر میکردم در خوندن لغاتش اما ادامه میدادم.

امروز که نسخه چاپی این کتاب در دسترسم نیس و زیر خروارها وسیله مدفونهپی دی اف دانلود کردم و اون تصویرها منو میبره به اون گوشه خونه کنار اون طاقچه پشت پرده که ماّمن من و خوندنم بودیا روی اون پله ها وسط حیاط.


قراره بیشتر بخونم از ایران عزیزمون.از قدمت ادبیات ایرانی.از پندهای اموزنده ای که بسیار زیبا و دل نشین دارن.


اگر یک روز از عمرم باقی مونده باشه.میام این دانشگاه آتیش میزنم تا یک ملت از قدیم و جدید حالشون خوب بشه.



حداقل حداقل حداقل از اسفند ۹۶ مقاله اصلی من مشخص شده و روی پایه اون مقاله من دارم کار میکنمبا ریز‌جزییات من با استاد در ارتباط بودم.

کسایی که ارشد خوندن میدونن حداقل ۱۰مقاله دانشجو درباره موضوعش انتخاب میکنه که تاپ ترینه.میبره با استاد راهنما انتخاب میکنن.

حتی اگر اونها از نظر استاد راهنما تایید نباشه.تایید نمیکنه و میگه برو بیشتر سرچ کن و. .


من. بعد از شخم زدن و برو و بیا و چندجلسه با استاد جلسه گذاشتن در نهایت بین ۲مقاله شک داشتم.یکی ۲۰۱۷-یکی ۲۰۱۶


به استاد میگفتم همین این خوبه هم اون.

این همچین مزیتهایی دارهاون همچین مزیتهایی

بعد نشستیم با استاد طرح مسله ریختن که خب کدوم به کارمون نزدیکتره و خود استاد گفت:این یکی!! ۲۰۱۶




امروز ۲۷ بهمن ۹۷.

استاد راهنمااادقت کنین استاد راهنما به من میگه:چرا مقاله هااااات قدیمیه؟؟؟؟

من: قدیمی؟؟؟

استاد: اره.چرا ۲۰۱۷ و ۲۰۱۸ نیست؟؟؟؟؟


من که هنگ کردم.اسفند ۹۶ از کجا ۲۰۱۸؟؟؟

بعد هم که گفت اشکال نداره اما در جلسه دفاع بگو استاد راهنمام گفته چرا قدیمیه و

بعد داخل پاورت جدیدهارو بیار!!



بهش میگم اینقدر مسله بروووز هست که همچین مقالاتی هم که یافتم نهااایت ماجرا یوده.




من خودمو دار‌میزنم از دست این دانشگاه.

استرسم روی سقفه.سقف


واقعیتش کنجکاویم چسبیده به سقف!!


حدس دارم تا بینهایت.



ذهنم همه چی بهم ربط میده!!


+یک گروهی داریم که یک سری از همکارها در اقصی نقاط ایران عضو این‌گروه هستن.

چندین ماه. یش یکی از همکارها (ش)سوالی پرسید و پی وی باهم چندسوال رد و بدل کردیم.

من اصلااا ایشون نمیشناسم.هنوز هم نمیشناسم.ش با یکی از همکارها (م) چندین عکس روی پروفایلش داره که من م میشناسم.

از اون چندین ماه پیش من اصلا با ش گپ نزدم.

ش و م هر دو خانم هستن.


تقریبا دو هفته پیش ش اومد پی وی و سوالی پرسید که اصن بهش ربطی نداشت!!

چی سوال شخصی !!

پرسیدم سوالت برای چیه؟

گفت تو بگو

من هم ی استیکر تفکر فرستادم

بعد هم ایشون باز خیلی بی ادبانه گفت:ی کلمه اس.اینهمه سوال جواب نداره.



من هم سین نکردم این پیام اخرشو.

و امروز‌باز‌ کردم و جواب ندادم.




از سمتی یک سری اتفاقات دیگه افتاده که ذهنم سوال این خانم ش ربط میده به اون.


نمیدونم.






من این روزهاخیلییییی تلگرام کم میرم.پیامها و زنگها رو چندتا درمیون جواب میدم.

ذهنم اصلا جواب نمیده.

خیلی از دوستان هم از من ناراحت شدن.

گاهی واقعا نرسیدم یا ندیدم و دیر دیدمگاهی هم دیدم و ج ندادم

مث ویس همکار که چند روزه پاسخی ندادم بهش.


میدونین کلافه ام از سوال پرسیدنها.از اینکه کی دفاع میکنی؟چیکارمیکنی؟ و.

حتی پاسخ به سوال خوبی برام سخت شده!


نمیتونم توصیف کنم این حال و هوامو

حتی گوشیها رو ی مدت از ویبره به کلاااا بدون ویبره و صدا تبدیل کردم.

جدیدا هم روی یک گاردی نسبت به سوال پرسیدنهای اطرافیانم

مث سوال این خانم ش

دلیلی نمیدیدم ج سوالشو بدم

حتی اومدم تایپ کنم مودبانه بگم نمیخام بگم

اما دوست داشتم بنویسم به تو چ

اگر ادب میفهمیدی ک نمی اومدی بیهوا این سوال بپرسی

ترجیح دادم بیخیالش بشم و سکوت کنم و حتی سین هم نکنم ببینم چ چرتی نوشته.




در عین اینکه یک ادم بسیار ددری و اجتماعی و هزار و یک دوست دارم

اما هر‌از گاهی ته اون غار بودن ترجیح میدم.بشینم اون ته و برای خودم باشم.بدون هیچ گپ و گفتی.



جواب داد بالاخره.

اما اصن راضی نیستم:/


استاد خیلی خوشحال شد:))


مهم اینه تموم بشه بره.همین:)


اعتراف

جالب بود من علاقه وافری دارم به تعمیرات خودرو

یعنی یکی از ارزوهامه ببینم ماشینی توی راه خراب شده.من بدیو بدیو برم بگم:چی شده؟؟میتونم کمک کنم؟؟

بعد هم ماشین طرف راه بندازم بره×ـ×

(((دکمه های کیبرد قاطی کرده. الان ‍ نمیتونم بنویسم (ب) سه نقطه =p 

یا ویرگول ندارم:))  ))))


اما خب بلد نیستم که برم چی بگم؟؟ :))

دو روز قبل همچین داستانی دیدم و میگفتم بعد این دفاع باید برم یک دوره یاد بگیرم و به این ارزو جامعه عمل تن کنم.

امروز در فال مبارکم بود که بابااااا ولمان کن.بشین زندگیتو کن.قرار نیس هی شاخه به شاخه بری و بری دنبال چیزهای جدیدبشین زندگیتو بکن.همونهایی که یاد داری ازش بهره ببر.

کلی خندیدم.اخ از دو روز قبل کلی درگیرش بودماحتی سرچ هم کردم ببینم کجا میشه رفت دوره دید و از این داستانها.بله.





+یک خاستگار داشتم یکسال و نیم قبل فکر میکنم. یکبار ایشون دیدم. دوبار تلفنی حرف زدیم. من هم گفتم نه و از تمامی قسمتها بلاکش کردم مردک بیخود.

مزخرف بوداااا

راه میابد برای ارتباط با من.تبریکات مناسبتیتبریکات اعیاد.تسلیتها.هزار و یک کوفت و زهرمار دیگهیاد من میفته.

همین الان برداشته اس ام اس داده ولنتاین تبریک میگه:/

فکر کنم خدا زده نیمه گمشده منو گور به گور کرده.حالا این  جک و جونورها نمیزاره برن دنبال زندگیشون تا من احساس تنهایی نکنم.

 

من بمیرم هم بابام جنازه امو روی دوش این نمیزارنخیلیییییییی خل بودا.خیلیییییییییی.



+دیشب خوابشو دیدم خیلی اشفته بازار بود. ظهر خبر گرفتم ازش.

میگه لوله کشیه.از صبح منتظرم سرم خلوت بشه ازت خبر بگیرم.

و فهمیدم خوابم بی مورد نبوده.

تهش هم میگه مواظب حال خوبت باش.

میخاستم بنویسم خیلی وقته حالم خرابه.

ننوشتم.

هم نوشتنش فایده نداشت هم گرسنه بودم میخواستم ناهار بخورم:)))))


میدونین بدی قضیه ای ک استاد فرمودن چیه؟؟؟

۱-هر اجرای برنامه بعد هر تغییر حداقل چهل دقیقه(خیلیییی خوب) طول میکشه تا ج بده

۲- نمیدووونم.واقعا نمیدونم چرا از اول بهمن دقیقا لب تاب ب اجرای این قسمت از نرم افزار ٱلرژی پیدا کرده.

همههه چی عالیه

تا این برنامه باز میکنم.هنگ میکنه و ری استارت میشه



مثل این میمونه شما میری گوگل(نرم افزار اصلی)

همهه چی عالیه.کارهاتو میکنی

بعد میری از قسمت جیمیل گوگل (قسمتی از نرم افزار اصلی که من  نصف برنانه ام داخلشه)استفاده کنی

یهو لب تابت هنگ میکنه و ری استارت میشه!


اول فکر‌کردم چون حجم اون درایو ذخیره شده پره إرور میدهجابجا کردم.

اما باز هم اینطوری‌میشه:-(

بعد گفتم شاید برنامه من مشکل داره.اما هر برنامه دیگه ای هم از این قسمت میخواد باز بشه همین بساطو دارم



حالا آلرژیش اینطوریه که گاهی عود میکنه گاهی نه.

علتش هم نمیدونم:/



حالا از صبح که با ی کوچولو تغییرات کلا جواب ناپایدار شد:))


بعد هم که رفتم دنبال شر-لی و ناهار.

بعد هم بساط ری استارت این سیستمه.

پشت سرهم ری استارت شد چندین بار.گفتم سووخت.


الان هم سکته مغزی و قلبی کردم


گفت شارژ تداره.

منم شارژرشو زدم و دیدم شارژ نمیکنه.مردمممم

این هم الارم میداد الان خامووش میشم.سی ثانیه

وااای.بعد اون همه ری استارت پشت هم گفتم بیچااره شدمخراب شد.توی این تعطیلی.اطلاعاتم



یهو فهمیدم سه راهی قطع شده.

۲۰ثانیه کاملا مردممممممم.مردم هااااخیلی بد بود.



خدایا شکرتخدایا شکرت.


استاد محترم.تماس گرفتن و شبیه سازی نهایی هم زیر سوال بردن.


چرا؟؟

میگه جوابت خیییلیییییییییییییییییی خوبه!!! بهت گیر میدن.

خب الان من چیکار کنم؟؟

شبیه سازیم خوب بوده دیگه^_^


میگم:دست من که نبودهجواب الگوریتمه

میگه:دست کاری کن.جوابت بد بشه.بهت گیر میدن.خیلی خووووووووووووووووووووووب دراومده.



یعنی توی روح من و استاد و همه صلوات!!


میگم خوبه من تمامی مراحل میرفتم مرحله مرحله بهش گزارش میدادم. از پاسخ این الگوریتمم من 5بهمن ماه با خبر بود و گفت:چه خووووووووووووب.افرین.



من الان باید بشینم دوباره به کد نوشتن که چی؟؟

جواب بدست اومده ارو خراب کنم!!!!!!


البته حالم خوبه ها


کمی استرس دارم که اگر اغتشاش وارد کنم و کل جواب ناپایدار بشه چی؟

یا مقادیر اولیه تغییر بدم و جواب خوبی بدست نیاد چی؟


این هم از ولنتاین من:)

ولنتاین شما چطوره؟



ولنتاینتون مبارک عزیزان من:)


دوستم پیام داد و حرف میزدیم


بزرگترین دغدغه اش عشق یک طرفه اش هست.

کمی حرف زدیم  و خندیدیم و غیبت استاد۲ کردیم و حسااااابی شاد‌شدیم.


از سوتیهای استاد۲ که داده بودیا ما سوتی داده بودیم


اینقدر خندیدییییم که عاالی بود.


پرت شدم به ترم۲‌و‌ترم۳

همه اینها شده خاطره:-))))


و من چند روز دیگه با تمامی این دوران خداحافظی میکنم و میگم خدایا شکرت و زودتر با خوبی تمااام و کمال.تموم بشه.


استاد۲ و استاد از بهترین اساتیدی بودن که داشتم. از نظر دوست بودن باهاشون خیلیییی خوبن.

امیدوارم روز دفاع هم خاطره خوبی برای همدیگه رقم بزنیم:-)



خیلی غم و استرس دلمو شست و برد با این خندیدنها

ایشالله زود شاد بشه دوست عزیزم


خدایا شکرت که یک روز دیگه به من هدیه دادی تا بتونم ادای دین داشته باشم.

خدایا شکرت که به من اعتماد میکنی و وظایفی روی دوشم قرار میدی.

خدایا شکرت که ساعت بیولوژیک بدنم طوری تنظیم میکنی تا آمادگی پیدا کنم برای یک روز جدید.

خدایا شکرت که میتونم وسیله ای باشم برای شادی یک‌ سری از بنده هات.

خدایا شکرت که یک سری بنده هات مامور میکنی که دست تو روی زمین باشن و هوای منو داشته باشن.

خدایا شکرت که به من کمک میکنی تا بتونم قدرتمند در تمامی عرصه های زندگیم حاضر بشم.

خدایا شکرت که به من اعتماد به نفسی میدی تا بتونم جلوی همه سربلند بیرون بیام.

خدایا شکرت که همیشه روسفیدی برای من خواستی.

خدایا شکرت که وقتی با تمام حال بد سمتت میام.بهترین حال برای من رقم میزنی.

خدایا شکرت و ازت ممنونم به شکل بسیار ویژه ای بابت هدیه دادن یکی از سوره های فوق العاده ات به من که باعث شد به بودنت بیشتر از قبل ایمان بیارم.

ممنونم از اینکه هستی و هوامو داری.

خدایا شکرت بابت توانایی گفتار صریح و عالی که به من دادی تا بتونم حرفهایی از جنس وجود تو بزنم.

خدایا شکرت:-)

خدایا شکرت که هوای کسایی که بین ماهم نیستن داری و پنج عزیز از ذهنم گذشتن و به شکل ویژه ای شادی روحشون طلب میکنم.

خدایا شکرت و ممنون از اینکه هستی.


میخوام اعتراف کنم که دیگه حوصله خوندن ندارم:))


عصر به تقسیم بندی گام اه گام کردن مراحل پرداختم.تا اتمام و تکمیل فایل پاورم 10 گام بود.

هنوز گام 3 گیر کردم.


تا گام 3 بیشتر مطالعه یک سری مطالبه و مشخص کردن یک سری رفرنسها.

از همین تریبون اعلام مینکنم خسته شدم.


تازه گام بعدی نوشتن داستانم شروع میشه.

حسش نیس دیگه:/

اما باید انجام بدم تا با خیال راحتتری بخوابم.

حداقل این بخش تموم بشه.مغزم کمی اروم میگیره.


خیالم خیلی راحتتر شده:)



خوب بود این آهنگ


اینجا اینده از حسین شریفی




ممنون حامد عزیز بابت این اهنگی که حال الان منو خوبتر کرد و به موقع گذاشتی.


نه به در بسته نمیخوری
خدا همیشه بازه آغوشش
هرجا تو این مسیر خسته شی
خدا تورو میذاره رو دوشش
پُر شده شهر از صدای خندت
که داره میرسه ازآیندت
بهش نگو خیال پردازی
تو داری آیندتو میسازی

فردارو از فردا که نه دیره
فردارو از امروز شروع کن
به هرچی آرزوته میرسی
یکم بلندتر آرزو کن
فردارو از فردا که نه دیره
فردارو از امروز شروع کن
به هرچی آرزوته میرسی
یکم بلندتر آرزو کن


بعد نوشتن اون پست یک قرص سرماخوردگی انداختم بالا تا شاید کمی صدای خش دارم بهتر بشه و آب مماغم که دوباره جاری شده بهتر بشه:))


خوابیدم و طبق معمول با خوابهای پرت و پرت لحظه دفاع به سر رسید این خواب و بدنی که که خماره:))

ساعت 4:30 از رختخواب دل کندم و نشستم پشت سیستم تا دستور نهایی استاد اجابت کنم و با هر سرچ بیشتر به بن بست بیشتر خوردم و استرسم چسبید به سقف دوباره.

یعنی کار به این بزرگی انجام دادمانمیدونم علت اینکه اعتماد به نفسم روی ارائه و پایان نامه ام کمه چیه؟؟

میدونم یک علتش استاد2 هست.

چون همیشه طوری میره سرجلسات دفاع که مچ بگیره!!

چیزی ندارم که بخواد مچمو بگیره و نتونم جواب بدم اما یک طوری دلم آشوبه.


یعنی میدونمها.

استاد2 هوشمند کاره.(به زبان ساده جواب قطعی میتونه باشه میتونه نباشه)

استاد کلاسیک کاره.(جواب قطعی)

جفت روشها به جای خودشون درست هستن. استاد2 طبق عقیده اش تمامی پروژه ها باید از ابتدا تا انتها هوشمند باشه.

اما استاد اینطوری نیست.70% کلاسیک کار میکنه و 30% هوشمند.

کار من تلفیق کلاسیک و هوشمنده.

طبق همین هم همیشه استاد2 شاکیه از اینکه برای چی همه کاملا هوشمند کار نمیکنن از اول تا اخر؟؟(البته جاهایی که هوشمند میشه استفاده کرد) و به افرادی که ترکیبی استفاده میکنن یا کلاسیک محض کار میکنن خیلییییییی گیر میده.

برای همین یک بخش استرسم بخاطر اینه که استاد2 بخاطر این طرز تفکرش روز دفاع اذیتم کنه.


یعنی اینقدر استاد زبون نفهم؟

همیشه جدی و شوخی این حرفهارو میزنه ها.کلا پس زمینه ذهنیش همینه.



ی بخش دیگه استرسم برمیگرده به اینکه من قرار بود کسی برای دفاع خبر نکنم.

امروز هر جنبده ای در دانشگاه منو دید گفت میخام بیام دفاعت

امروز فهمیدم لازم نیست با همه داخل دانشگاه دوست باشی:))

امیدوارم در حد حرف باشه فقط:))


با سرچ بیشترضربان قلب من بالاتر میرفت.

به اینجا رسیدم که کمر همت بستم و ایستادم راز و نیاز به خدای عزیز که چی شد؟

همینطور چشمهام خیس شد و بغضم گرفت.


چرا من اینهمه اعتماد به نفسم ریخته؟

مگه قراره اعدامم کنن؟؟

فوووقش اینه که میگن دفاعش کامل نیس که همچین چیزی بعیده.بالاتر از این هم داریم مگه؟؟؟؟؟؟؟؟

ول کن دخترجان

بعد هم نشستم و سرچ بیشتر.با ارامش بیشتر.

این تنش میره بالا و میاد.

این تموم بشه انشالله.من تمام درس میبوسم میزارم کنار.

همین و بس.


یک چیزی میگم منو نزنین.جالبه که از همه بچه ها هم جلوترمایعنی بقیه هنوز در حال داکیومنت نوشتن و هستن:/

اما من بیشتر استرس دارم:/

فعلا به ارامش تبدیل شده این استرسخدایا بهترین برای من رقم بزن.


باید اعتماد به نفسم با تصویر ساز یو جملات تاکیدی ببرم بالا.


امروز رفتم پک و آبمیوه گرفتم.

میوه و شیرینی هم فردا میگیرم.

خدایا بسیار بهت محتاجم.تنهام نزار.

برام دعا کنین بسیار.خب؟


تمامی استرسها میذارم کنار از همین ثانیه و همین لحظه


میتونم استرس داشته باشم اما با استرس هیچی درست نمیشه که خرابتر میشه.

مهمتر از موضوع خود پروژه فایل پاورپوینتم هست که اطلاعات داخلش میزارم.

باید زیبا و حذاب و کامل باشه.

پس تغییرات باید بدم.

دیدن خیلی اهمیت داره.خیلی! باید جذاب باشه.زیبا باشه.


بعد از اون حرفهایی هست که باید بزنم.

مهم نیست چی نوشته شده داخب داکیومنت یا حتی پاور و.

مهم اینه بتونم خوب حرف بزنم.بدون استرس بدون تپق بدون درهم ریختگی ذهنی و بی نظمی.

باید یک داستان بنویسم و اون داستان تعریف کنم.

طبق اون داستان هم پاورمو تغییر بدم و زیباسازی کنم.


نوشتن داستان در اولویته.داستانی که یک سری قهرمانهایی داره داخلش که باید حما از این قهرمانها اسم برد و دخیل ماجراشون کرد.سپس تصویر سازی به صورت تصویری بر طبق داستان و سپس داستان رو شسته رفته و کاملتر تنظیم کنم.


کل کاری که باید بکنم.

وقت دارم.میترم.قطعا.


التماس دعا

الان فقط کمی باید بخوابم و بعد بیدار بشم و شروع کنم به نوشتن داستان.


نمیدونم نوشتم قبلا یا نه؟


یادمه ترم۳ بودیم فک میکنم. یک سری فایلهای پی دی اف و پاورپوینت و. بود که باید پرینت میکردیم.


پاورپوینتها با پسوند* پی پی تی * ذخیره‌میشن.


سرکلاس نشسته بودیم و تقریبا در سکوت بود.

دوستم از من پرسید پرینت کردی؟

یادمه نصفشو پرینت کرده بودم.یا پاورها یا پی دی اف ها! حالا کدومشو یادم نیس.


من هم ن گذاشتم ن برداشتم گفتم.اره اما پی پی ها رو گرفتم(نگرفتم)


خودم که غش کردم از خنده:))

اقایون هم ردیف هم در لبخندی زیبا در سکوت بودن:-/



دیروز سرشبی حالم گرفته بود.پاشدم یکی از کشوهای میزمو مرتب کنم.

بین برگه های داخل کشو دست نوشته ای دیدم که از کتاب ۲۱ بود.

نشستم خوندمش و چقدر جذاب بود.

پرت شدم به اون زمانی که اینو نوشتم و پرت شدم به زمانی که این اتفاقات بیفته.

هنوز چیزی تغییر نکرده.من همونی که اونجا نوشتم میخوامحدود یکسال یا بیشتر از اون نوشته میگذره و هنوز اون چیزی که میخوام اتفاق نیفتاده.

جالبه بعد خوندن اون نوشته روی هوا فال حافظی گرفتم و نوشت:توقعت ازش زیاده.کوتاه بیا!!!!

دقیقا همینو گفته بود:))))))



دلم درد داره الان کسیو میخوام از پشت بغلم کنه تا گودی کمرم با شکمش گرم کنه.دستش هم بزاره روی شکمم و فشار بده و من بخوابم‌ در این دریای محبتش.


ماجرا از اینجا شروع شد که یک بنده خدایی یک مغازه افتتاح کرده بود.بین این رفت و امدها من با دختر این ها دوست شدم:-))


چند ماه پیش دخترخانم به من‌گفت اوضاع بازارمون خراه و‌نمیچرخه.دو ماه پیش  به من پیام داد که میخوایم جمع کنیم.

به بابا گفتم چیزی  لازم‌دارین برین ازش بخرین.روی دستش مونده.

قبلایک سری محصول خاصی از ایشون خریده بودیم و کیفیت متوسطی داشت.


گذشت و نرفتیم تا همین چند روز پیش بابا گفتن هنوز داره یا نه؟

گفتم میپرسم.

پرسیدم و گفت هست.


بابا رفتن و گرفتن و چون اون‌ روز خودش نبوده و خانمش بوده قیمتشو نمیدونسته. قرار‌بوده بعدا حساب کنن و به خانمش گفته بودن اگر کیفیتش مث قبلی باشه بازهم میخوام.

ایشون هم گفته بود باشه و اقامون بیاد میگم بهش و.‌.


و بابا یکبار دیگه هم رفته بودن که نبوده و. .

و البته کیفیت اصن نداشت و‌قرار بود دیگه نخرن‌و‌همون پولشو بدن.تقصیر اونها هم‌نیس.بازار همینه:-))


تقریبا سه سالی هست که میشناسیم و خریدهای‌جزیی و بزرگ داریم.


حالا امروز دخترخانم پیام داد که خیلی شرمنده و اگر‌میشه پولشو بیارین که فردا باید حساب کتاب کنیم.و نقدی بهتره باشه.


من هم گفتم خاهش میکنم.شماره کارت بده تا واریز کنم.خیلی بهتره.


بعد پیام داد نه.فقط نقدی‌.




خب من دیگه جواب این پیامشو‌ندادم.

چون نقدی بابا میبرن‌میدن و بهشون گفتم‌اگر‌هم کیفیت میداشت بازهم نمیذاشتم‌دیگه ازشون بخرین.



بعد اینجا فهمیدم چرا هربار مغازه میزنه مجبوره جمع کنه و ورشکست میشه!

اینجا فهمیدم چرا میگه سرم‌کلاه میره و.

چرا چراچرا.



من خیلی موافقم ادم‌نباید برای راحتی دیگران‌به خودش سختی بده.

مثلا طرف حسابت گفته نقدی بده.تو از مشتریت کارتی بگیری.باز بری عابر نقدش کنی و.‌.


اما وقتی مشتری داری که سه ساله میاد پیشت.

وقتی مشتری داری‌که موقع جمع کردن بازارت‌باز هم‌هواتو داره و به همه سپرده برین ازش بخرین تا نقدینگی دستشو بگیره.

وقتی که مشتری داری که فراتر‌از مشتری هست و‌دوستت هم هست.

قضیه متفاوته!


این شخص مشتری مداری بلد نیست.در‌نتیجه خراب میکنه خودشو.

یک فروشنده حرفه ای اولا خیلی محترمانه و‌خیلی زودتر خبر میده.

نه اینکه شب سرد!! و‌ اینکه فقط هم‌مرغش یک پا داشته باشه!!

حتی فرض‌محال هم‌ دیر شده این‌‌خبر دادن پس حداقل کمی از موضعت کوتاه بیا.

فردا تو برو از عابر برداشت‌کن.یا‌مثلا محترمانه به جای پیام. تماس یا ویس بفرست و  یا در بدترین‌حالتش پیامت حاوی چند استیکر کن.

خیلی کارهای مختلفی که بشه من مشتری نگم:دیگه ازش خرید نمیکنم.

یا حسم نسبت بهش منفی نشه.

یک فروشنده حرفه ای هوای‌مشتریهاشو داره.

طوریکه که یکی از دوستهای من چندین بار‌چندین کاربری عوض کرده و با اینحال من مشتریشم.

ایشون همیشه اول پول میگیره بعد محصول بهت میده.در‌ این‌سالیان که ازش خرید میکنم.همیشه همینطور بوده.اما هیچوقت بهم‌ حس بدی نداده.حتی طوری‌برخورد کرده که خود من با لبخند تمام گاهی پیش پرداخت‌ براش میفرستم‌ قبل اینکه محصول ببینم‌و‌بده دستم و‌.


همیشه هم‌مشتریهای خودشو داره‌ و مشتریهاش هم باهم دوست شدند اینقدر‌که مشتریهاشو‌تونسته‌نگهداری‌کنه و مشتریهای قدیمی داره که همدیگه ارو‌میبینیم.




بالاخره مشهد برفی اومد که روی درخت و زمین بشینه.به حد میلیمتر هم نرسید چه برسه سانت.

یکدست نبود.یک سری‌جاهایی برف‌ مونده بود.


تازه دیروز اقای راننده شاکی بود چرا برف نمیاد:))


هنوز هرروز دارم‌میرم‌یونی.برای این کاغذ بازیها و صحبت با استاد.


سیسنوسها و هورمونهام اذیتم میکنه به شدتی که خمار شدم و یک حال و هوای از درون غمباری دارم.


امروز که برف میخورد روی شیشه ماشین دلم نمیومد با برف پاک کن بزنم بره.یک گوشه وابستادم تا زیبایی برف و نشستن برف روی شیشه ماشین ببینم و توی دستم حسش کنم.

چندسال دیگه هم برف میشه نوستالژی.


ی ساعتی امروز خوابیدم و وقتی بیدار شدم زمان و‌زمین و همه چی از یادم رفته بود.


هوا سرد شده بسیارنسبت به قبل وگرنه به زمستون واقعی مه نمیخوره:-)



نمیدونم چرا الان و در این لحظه دلم برای پسرکابویی کلاسمون تنگ‌ شد:-)

همون پسر دوست داشتنی که ترم اول لهجه خاص شیرینی داشت و ترم بعد خیلی جنتلمنانه تر صحبت میکرد.

همون که سال دوم خیلی شیک تر و دوست داشتنی تر و جذابتر شده بود و با احترام خاصی و بیشتر حرف میزد.

همون که این روزها خیلی بیشتر‌میبینمش و دوست دارم برم بهش بگم:رنگ طوسی و مشکی و سفید خیلی زیاد بهت میاد و یک آدم فوق العاده جذاب میشی و بهش بگم تو منو یاد اون پسر‌کابویی میندازی که به سبک خودش عاشقانه داشت و زیادی با اصالت بود:-)

بهش بگم خوش به حال بانویی که تو دوستش داری و کنارته.

بهش بگم همیشه همینقدر خوب و دوست داشتنی و خاص بمون.همینقدر‌جنتلمن و با اصالت و‌خاص:-)

بهش بگم میشه باز هم ببینمت؟

کاش میشد چند کپی ازت گرفت و گذاشت تا دیگران هم ببینن و شاید رسم انسانیت و سادگی‌ و اصالت و یاد بگیرن:)

وقتی آدم همچین افرادی میبینه روحش شاد میشه:-)

خدا بهش(ت روز به روز برکت و زیبایی و‌سلامت و موفقیت عطا کنه.پسر کابویی دوست داشتنی:-)


+یک ثانیه نمیشه که سوزن فرو میکنه توی دستم و با حالت استیصال میگه:همیشه همینطوری سخته؟

من:چی؟

اون:رگ پیدا کردنت دیگه.

من:الان سخت بود؟

میخنده میگه :هنوز حواسم پیش نفرقبل شماس.

طفلک سرخ و آبی میشه از سوتی که داده.

لبخند میزنم و به لوله ها نگاه میکنم که پر از خون میشه.


بعدش حال ندارتر از قبل میشم.

ی آبمیوه میخورم و میشینم.

دوست دارم همونجابخوابم.خیلی خوابم میاد‌.


بیرون میاد و میپرسه:خوبی؟

روی هوا و بلند میگم:خوابم گرفته.(فک میکنم صدام از ته چاه میاد)

حالا نوبت اونه که بخنده و میگه:فشارت افتاده؟ی چیزشیرین بخور.

شکلات میده دستم و میخورم و میام بیرون و میرم توی ماشین و زیر افتاب میخابم.

هر چند ثانیه هم آب بینیمو بالا میکشم.عطسه میکنم.

بیدار که میشم تمامی عضلات پشتم گرفته.۳ساعت خوابیدم:-/


میگم کاش بدون ماشین میومدم.کی رانندگی کنه؟

قید داتشگاه و سرکار و همه چی میزنم و یکم میام سمت خونه.باز میزنم کنار و نیم ساعتی چرت میزنم.


بعد هم میام خونه و قسمتهایی از ادابازی دیشب توی نت میبینم یک چشمی و بعد هم میگیرم تخت میخوابم و به حرفهای صبحم فکر میکنم که جفنگ میگفتم با خودم‌ و خوابشو میبینم.


این بین صدای پیام و تلفن و.میاد هیچکدوم ج نمیدم.اصن توی باغ نیستم.


ساعت ۱۲ با صدای تلفن خونه و حرف زدن بابا بیدار شدم.


هنوز هم خوابم میاد و دوست دارم بخوابم.


البته الان دوست دارم برم بغل یکی مچاله بشم.خودمو جا بدم وسط بغلش و با ضربان قلبش بخوابم.


دیشب داخل پذیرایی سردم میشدبعد از تلفن شر-لی جمع کردم اومدم داخل اتاق

دوتا پتو انداختم روی خودم و کمی تلگرام و فیلم دیدم و حالت خلسه بودم.خاب بودم ی طوراییبابا اومده بودن حرف میزدن نمیفهمیدم چی ج میدم.

قرص سرماخوردگی هم خورده بودم.نمیدونم چرا تا ی کم بهتر میشم باز دوباره ابریزش بینی میگیرم


اینقدر سردم بود و حال ندار بودم که حاضر نشدم گلاب ب روتون برم دستشوییدر نتیجه تا صبح که خوابهای پریشون میدیدم ی پایه اون دستشویی بود:/


تا صبح هم همههههه خوابی دیدم.حتی از پیشنهاد دادن دبیر ادبیات إن سال قبلم تا اصلاحیه داکیومنت الانمخواب بچه خواهر استادمم دیدم:))


هنوز هم در رختخوابمی بار پاشدم رفتم دستشویی و اومدم خابیدم باز.

باید برم دفتر و اصلااااا نای رفتن ندارم.بگی۱٪ حتی‌.چشمهام بسته میشه خود به خود:))

گویا بدنم دچار ضعف جسمانی شده


آخ که ماساااااژ میخام.کل کمرم بدجوری لهههههفک میکنی عضلات گره گره خوردن روی همدیگه


باید برم ی آزمایش چکاب بدمچرا بدنم اینقدر بیحاله؟

احتمال میدم بخاطر حجم فشار عصبی بوده که این مدت داشتم.الان که کم شده داره برون ریزی میکنه:))

از خوابهام معلومه چه فشاری پشت سرگذاشتم و هنوز اون لحظات گرم بودم نمیفهمیدم چه تاثیروحشتناکی روی روح و جسمم داشته.


ولی حس خوبیه که تموم شده پروژه.خیلییییی خوبه.مقاله هم بدم تمومه تمومه:-)


خدایا صدتا هم جفت و جورش کن.من عالیتر میشم.


قرار بود بریم بیرون اما من اعلام کردم نمیام و کار دارم.خودتون برین.


کدبانو گری کردم.

بعد از کار نشستم به تمیز کردن دو کشوی دیگه از کمدم.

بعد تختمو مرتب کردم.

سپس یخچال تمیز کردم.

حموم رفتم.

شام پختم.

سالاد درست کردم.

شیرخرمالو درست کردم.

ماست زدم/مایه کردم.

چایی با سیب تازه دم کردم.

کم کم هم برنج باید دم کنم.



نکته جالب اینه که این روزها خیلی از افراد میبینم که میگن:وااااای خودم ماست توی خونه درست کردم و چه شگفت انگیز.

کار خیلی خوبی هست. اما اینکه بسیار ذوق میکنن نمیفهمم:/

شاید چون برای من خیلی طبیعیه.من یادمه 10-11 سالم بودم خودم ماست و پنیر درست میکردم.اون زمان خیلی بیشتر از الان روی ارگانیک بودن خوراکی وقت میزاشتیم.شاید چون یک سری افراد در دسترسمون بودن و الان نیستن.

یادمه اون زمان حتما از فلان خانم شیر میگرفتیم.برامون کنار میذاشت تا بریم ببریم.

من از همون زمان که کوچولو بودم. عاشق ماست بودم. یکسال که همه ارو دیوانه کرده بودم.ماست یا باید فقط مامانم درست میکردن یا از فلانی میخریدن و اون هم دبه دبه!! ماستهای دیگه خیلییییییییییی کم میخوردم. 

اون سال نمیدونم چرا اینجوری دیوونه شده بودم؟:))


تازه یادمه ماستهای پاستوریزه کوچولو هست که داخل مجالس و رستوران ومیدن.واااایخیلییییی بد بود.دفعه اولی که دیگه نقش بسته توی ذهنم و یادمه خیلیی کوچووولوو بودم و چشمتون روز بد نبینه من دیوونه ماست!! تا یک قاشق ازش خوردم.حالم بد شده بود شدیدامیگفتم بو و مزه بدی میده:))))))

تا همین 4-5 سال جلوتر هم لب نمیزدم به این ماستها.

الان که دیگه میری روستا و میبینی همون روستا هم دارن نون نونوایی میخورن.ماست پاستوریزه و شیر پاکتی!


اخ اخ پاییز دنبال ماست گووسفندی بودم.از اینهایی که طعم خاصی میده.اووووممم

من عاشق ماست زدن بودم.چون ماست دوست داشتم. نمیذاشتم شیر بمونه داخل خونهدور از چشم همه ماستش میکردم.

یک تحفه ای هم بودم سیر هم قاطیش میکردم:))

از وقتی اون اقای ماست ارگانیکه رفته از محلمون دیگه ماست ارگانیک نداریم.البته یکی دیگه یافتن بابا اما به خوبی اون نیست.

وای چه دیوونه ای بودم من.البته الان هم دیوونه ام.من نون و ماست بهم بدن زندگی برام زیباست.هنوز هم عصرانه گاهی نون و ماست میخورم:))


عاشق خانواده و سبک و مدل تربیتشون هستم.

بسیار بسیار بسیار عالی تربیتمون کردن.

تجربه های بسیار بسیار زیبایی داریم و کارهای متفاوتی بلدیم و یک سبک زندگی خیلی خوبی هست که گاهی فکر میکنم چطوری میشه کسی مثل خودم پیدا بشه؟همینقدر جالب و پر از تجربه.


همیشه خانواده دوست داشتن همه چیزو ببینیم و تجربه کنیم.

همه میرن شمال شاید فقط دریا یادشون باشه.من یادمه شمال میرفتیم حتما سر از یک کارخونه و یک سری زمینهای شالی درمیاوردیم و بابا بدو بدو با ریس اونجا دوست میشدن تا اجازه بده ما بریم ببینیم داخل چیکار میکنن.


یا یزد کارخونه های سفال و اون کوره ها هنوز توی ذهنمه.اون اقایی که داشت روی یک سری کوزه ها نقاشی میکشید و چندین پسر جوون که داشتن سفالهای خیس میبردن یک قسمت دیگه.


یا مزرعه ای بود در حال برداشت گندمیک دستگاهی داشت اگر اشتباه نکنم میگفتن کمباین؟؟

چهههه خووب بود.یادمه اینو حسابی زل زده بودم ببینم چیکار میکنه:))


با داس یونجه هم درو کردم.شیر هم دوشیدم.

یک زمانی بابا کنار کارشون کشاورزی داشتناون مزارع.اون کشت و کار.درختها.کاشت هندونه ها.اخ اخ.


همیشه بابا و مامان بهمون جسارت دادن و اجازه نجربه کردن.برامون بستر خیلی چیزهارو مهیا کردن تا ببینیم و تجربه کنیم.

قطعا من این روش زندگی برای بچه ام انجام میدم.

هیچوقت یادم نمیاد محدودمون کرده باشن.همیشه مشوقمون بودن که هیچ اموزش هم میدادن.اشنا میکردن.


خدایا برای داشتن پدر و مادر عزیزم هزاران بار تو رو شکر میکنم و ارزو میکنم هر روز سالمتر و شادابتر باشن.

خدایا دعا میکنم بتونم خیلی زود بهشون کمک کنم و بتونم باعث افتخارشون باشم.

خدایا کمکم کن سربلند باشم تا خوشحال باشن و جواب زحماتشون بدم.

خدایا لطفا هوای دل و جسمشون خیلی داشته باش.خیلی زیاد.


بعد از بحث اون شب با شر-لی تصمیم گرفتم مدتی بیخیال خونه رفتنش بشم.

اگر اون اومد بسم انیومد هم تلفنی حالشو میپرسم.

الان که استراحت مطلقه.مامان هرروز میرن پیشش.

بابا هم ازش ناراحتن که حتی تلفنی حاضر نیستن باهاش صحبت کنن.

از سمتی خب بابا هم بهم ریخته هستن و واقعا اذیت میشم اینجوری میبینمشون.

بابا فوق العاده عاشق شر-لی هستن.ی روز صداشو نشنون حتمااا اخر شب هم شده بهش زنگ میزدن تا صداشو بشنون.

حالا 3 روزه هیچی.

حتی دیروز شر-لی تماس گرفت صحبت کنه و عید تبریک بگه راضی نشدن.


از سمتی برای شر-لی هم دلم میسوزه.الان استراحت مطلقه و میخواد کنارش باشن.اما خودش خراب کرد

من هم سعی میکنم در رابطه اشون دخالتی نکنم.


ماجرای بحثشون هم بخاطر اون شب بوده. البته نه بخاطر شخص من.

بعد جریان حرفهای اون شب شر-لی، بابا بهش میگن خوب حرف نزدی.فردا هم میرن باهاش صحبت میکنن که کلا روی این یک مورد با هیچ کس درست صحبت نمیکنی که کلا بحثشون میره به حاشیه و سر از ناکجا درمیاره.


من باهاش تلفنی صحبت میکنم.حالشو میپرسم.اما خونه اش نمیرم.

تقصیر خودش بود.حرفهای درستی نزد.


الان هم به مامان گفتم شما که میرین کاری کنین اشتی کنن.

بابا اینجا بق کردن اون اونجا.

مامان هم میگن باید موقعیت شر-لی درک کرد.

من هم میگم چون درک میکنم بهش زنگ میزنم اما خونه اش نمیرم.برای ارامش خودش و خودم نمیرم.ادم حالش هزارویک بار هم بد باشه نباید اون حرف اون شب بزنه.اون هم برای دفعه سوم و جلوی همسرش.


جالبه مامان از در انکار وارد شدن:))

کی گفته؟چی گفته؟


خلاصه حالا باید این پدر و دختر اشتی داد.

کاملا کلافه ان بابا:))


وقتی آدم پر.یود هست و دردهای بسیاری داره تحمل میکنه از روحی و جسمی.

اولین چیزی که مسکن تمام این دردهاست یک چایی نباته پرملاته.

دوم یک تخم مرغ محلی با روغن حیوانی هست.

یعنی همچین پیچ و مهره های بدنتو باز میکنه.وقتی تخم مرغ و عطر روغن میپیچه.


حتما باید تخم مرغ داخل روغن لیز بخوره و روی اون پخته باشه و نون به ته ماهیتابه بکشی و بخوری^_^


بعدش یک خواب میچسبه:-)



+هنوز که هنوزه روغن حیوانی و کشک هرساله امون از منبع اصلی خداروشکر‌تهیه میکنیم.خدا خیرش بده هرساله بطور‌ویژه برامون کنار میذاره و خودش میاره:-)

خیلی خداروشکر:-)

+تخم‌مرغهای محلی قدیم رنگ زرده اشون زرررد بود.هنوز هم اون اصلیها زرده.اونهایی که بهشون دون و غذای خونه میدن.علوفه میخورن.

اما الان بهشون کنسانتره و ی سری دانهای مخصوص میدن زرده ها به زردی اون زمان نیس.عطر و طعمش هم‌اونطوری نیس.


چقدر دلم میخواد یک باغ بزرگ‌تو در تو داشته باشم.میوه و کشاورزی داشته باشم.گوسفند و گاو و اسب و مرغ و خروس و

مسلما کسی باشه برای رسیدگی به اینها.خونه اصلیم توی این باغ تو در تو باشه.

ی خونه داخل شهر داشته باشم برای آمد و رفت فقط.

نقشه خونه اصلیمو اونجا پیاده سازی کنم.یک خونه‌باغ بسیار‌تکنولوژیتیکی در سرزمین ناب ارگانیک از همه چی.



خدایا میخوام:-)


+آزمایشهات که خوبن.

-خداروشکر.پس علت این کسلی و خوابالودگی و سرماخوردگیه چیه؟

+نرماله که.

(و ی نگاه ب من ی نگاه به آزمایشها)

نبضمو میگیره و میپرسه:عاشقی؟

-به قیافه من میخوره الان عاشق باشم؟

+خیلی.ٱدمی که میخنده عاشقه.کجاست؟ازت دوره؟


بیشتر خنده ام‌میگیره از تشخیص ماوراییش.یعنی چی که میخندی یعنی عاشقی.


-دکتر یعنی باید گریه کنم چون کسی توی زندگیم نیس؟

( دو سه ثانیه مزه مزه میکنم که بگم نگم.)

عاشق که هستم.اما معلوم نیس کحاهست الان.داره به کی دل و قلوه میده و جگر تحویل میگیره.اسمش چیه و .


بیخیال نبضم میشه و میزنه زیر خنده و میگه:از دست شما جوونها.


ادامه میده:استرس داری؟دلشتی؟فشار عصبی؟

میگم:فراوون.خصوصا هفته های گذشته.

میگه:ادامه داره؟

میگم:کمترشده.

+(اشاره میکنه ب آزمایشها)جسما همه چی نرماله.احتمالا بخاطر فشارهای عصبی بدنت دچار شوک شده.ما بهش میگیم(ی اسم گفت نمیدونم چی بود:)) ). باید از استرس دوری کنی.

-خب یعنی اینی که میگین چطوریه؟

+فشار روحی خودشو داخل جسمت ظاهر میشه.در صورتیکه جسمت سالمه.مثل چیزی که خودت میگی.استرس میگیری دستت درد میگیره.یکی قلبش میگیره.و‌.

باید برای خودت بیشتر وقت بزاری.ورزش کنی و


(توصیه های روانشناسانه میکنه و سخنرانی من باب زندگی ارزش نداره عصه بخوری و میگذره و.)

در نهایت هم میگه: شما جوونها سالمین و برای خودتون دردسر درست میکنین.برین لذت ببرین از زندگیتون.


ترجیح میدم سکوت کنم.


برمیگرده و میگه:همین سکوتت باعث این درد و مرضهاته دختر.بگو ببینم چیه؟


میخندم.

- جوونهای الان داره بهشون سخت میگذره.


سرشو ب تاکید ت میده که فکر میکنم الان کنده میشه.

+فشار هست.تو که اونو نمیتونی حذفش کنی.پس زندگیتو بکن.لذت ببر.تو هنوز فشار زندگی درک نکردی.

-فشار؟درک؟بالا پایین زیاد داشتم.

+چی بوده؟


باز سکوت میکنم.دیگه نمیخندم.سرم پایینه.پره های دماغم داره میپره.

لبخند تلخی روی لبم شکل میگیره و نفس عمیق چاشنی میکنم و بهش نگاه میکنم.


+میاد جلو و میگه:باید بیشتر حرف بزنی.باید تخلیه کنی.باید بگذری و فراموش کنی.


و کمی از سختیهای خودش حرف میزنه.بالاپایینهای زندگیش.

بنظرم دکتر هم گوش شنوا میخواست تا صحبت کنه.تا به یکی بگه:هیییببین من زیادی سختی کشیدم که اینجا نشستم.

واقعا هم سختی کشیده بود حیرت زده شدم.بهش نمیومد.


حرفی نداشتم جز تحسینش.


برای خودش هم جالب بود که اینطوری حس همدردیش شکوفا شده و داره صحبت میکنه.


و بعد هم دفترچه امو بست و داد دستم.بدون نسخه نوشتن.

گفت:هفته ای یک بار میای اینجا.چند دقیقه ای گزارش هفته ای میدی و میری.ویزیت هم لازم نیست پرداخت کنی.


من بهت زده و با شک نگاهش میکردم.که شاید از چهره ام خوند :))

گفت: شما جوونها تا زور بالاسرتون نباشه کاری نمکنین.‌منو یاد دختر خودم میندازی. بهت گفتم.اون هم ساکت بود.( توی سختیهاش از دخترش گفته بود که البته خبر داشتم تا ی حدی:)) )


پاشد و باخنده گفت:نمیخوای بری؟


اومد باهام بیرون و دفترچه منو به منشی داد و  گفت:برای ایشون هر دوشنبه تا قبل از فروردین نوبت بزن.از این به بعد پول ویزیت لازم نیست بدن.گزارش کار قراره بدن.


تشکر کردم و تا اخرین لحظه تاکید داشت حرفهاشو جدی بگیرم.

برای ورزش و 


اولین پزشک متخصصی بود که همچین برخوردی ازش دیدم.

تا الان دفعه چهارمه پیشش میرم.

اینکه برای مریضهاش وقت میذاشت عالی بود.رفتارهای جالبی در این چهاربار دیدم.

این به نوع خودش برای من جالب بود.

نمیدونم میرم یا نه.

با حرفهاش بهم ارامش داد.


نمیدونم تاثیر صحبت با همکار و تخلیه روانی بود یا صحبت با دکتر و یا انجام ۳کاری مه روی زمین مونده بود و امروز انجام دادم.

شاید هر سه تایی.باعث شد دیشب خیلی خوب بخوابم با اینکه واقعا روز اذیت کننده ای بود.


خدایا شکرت:-)


+این آدم خله.چندین بار بلاک شده.باز هم ول نمیکرد.من دیگه حتی به خودم زحمت بلاک هم نمیدادم.بیجواب دیلیت میکردم.

امروز باز تبریک روز زن داده! پیام قبلیش تبریک ی مناسبت دیگه بودتمامی مراسمهای شهادت و فلان هم اختصاصی دعوت میکنه روضه و اینکه بیا وگرنه خانواده ام ناراحت میشن و .

همه اینها بی جواب بوده:/


بهش پیام دادم:من چطوری باید به شما بگم دیگه به من پیام ندین تا متوجه بشین؟


به شکرانه جواب نداده هنوز:/


+بدجوری دل دل میکنم بهش پیام بدم.به کسی که من نمیشناسمش.اما اون میشناسه منو.

نمیدونم چرا توجهم جلب کرده.شاید چون برام مرموزه.نمیدونم کی پشت پرده است که هوای منو داره و من نمیشناسمش.

بهش بگم:بیا باهم گپ بزنیم.

یا ی پیام اماده بفرستم.یا.

حتی نمیدونم اقاس یا خانمه.

تابحال با ی غریبه صحبت کردین؟

یاد ربات نیم‌باز افتاد الان.آخیچقدر باهاش حرف میزدمنظرشو میپرسیدمهاهاهاهاها



اینقدر عصبانیم که خدا رحم کرد همکار هم گوشیشو از دسترس خارج کرد و گرنه معلوم نبود چی پیش میومد.

برای اولین بار در طول همکاریمون گوشی برداشتم تا باهمکار بشدت سخت و خشن حرف بزنم و حتی چهارتا حرف قلمبه سلمبه بهش بگم.

البته میخاستم بگم عصر حضوری میبینمش و میگم.اما اینقدر عصبانی بودم که اگر گوشی برمیداشت شاید همونجا حرف میزدم!!



خیلی خیلی شانسی امروز متوجه شدم پشت سرم چه حرفهایی هست!!

وقتی میخواد خدا دست یک عده رو بشهبسیار الکی دوستی کنارم نشست و گفتم دارم از سرکار میام.

گفت:فلانی میشناسی؟

گفتم:اره.

گفت:اینطوری درباره ات گفته.

من: با تعجب نگاهش کردم و گفتم:کی گفته؟؟؟؟؟؟چی گفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفته همکار گفته؟؟؟؟؟؟؟؟

بیچاره گفت:اره.اینجوری گفت.منم تعجب کردم اخه.


وای که کارد میزنی خون من درنمیومد.

دختره بیشعور اشغال عوضی!!!!!!!!!!1

هرچی میکشیم از هم جنس خودمونه بخدا.


گوشی برداشتم تا همکار زیر هزار و یک حرف کنم که نمیتونه در دهان دوست دختر سابقشو ببنده بلکه آب توی هاون اون هم میریزه!!  


همکار گوشیشو از دسترس خارج کرد به تلافی این چند روز که جوابشو ندادم!!

بهش پیام دادم  میبینمت اگر بودی!!!


اینقدر عصبانیم که میخاتم به پسرک ریشو زنگ بزنم اما صبوری کردم بشدتکمی بنویسم تا اروم بشم بعد برم با پسرک ریشو حرف بزنم!! اولویتم خود همکار هست.بعد پسرک!!


با دوس دختر ابلهش نمیخوام دان به دهان کنم چون بی چاک و دهانه!! هر چیزی از دهانش ممکنه خارج بشه که در شان من نیست! الان عصبانی ترا زاینم که همکار یک قسمتی از صحبتهارو تایید کرده!!! شاید هم دوست دختره از زبون همکارگفته یا

اصن این دوس دختره همینو میخوادمیخواد من برم باهاش دعوا کنم تا عقده هاشو بریزه بیرون و من از کارم دور بشم و وارد حواشی بشم.



خشمگین هستم.یک ن-ل خشمگین که دوست دارم برم وسط ساختمون دفتر و جیغ بزنم:دست از سر من لعنتی بردارین!!! برین زندگی گوه خودتونو جمع کنین!!!




نه توی خونه اعصاب برام گذاشتن نه سرکار نه

دوست دارم فرار کنم برم دارالمجانین!!!!



دیروز حرفهایی زدم که تا صبح خوابشو میدیدم.

حتی خواب احسان علیخانی دیدم.چون دیروز فکر میکردم شاید در این تی وی تنها کسی که زندگی‌نجات میده علیخانیه.

خیلی زیاد بهش حسودی کردم.به اینکه همچین سعادتی نصیبش شده.همچین زندگی داره تجربه میکنه.

نجات زندگی چندین نفر.کم نیس

ب نظرم جز دسته افرادیه که باید بهش افتخار کرد.

کاری به خیلی حرفهای پشت سرش و اینکه ریا و غم و بغص و.


بنظرم اینها قضاوت های نابجاس.


اینکه علیخانی چرا شده دست خدا روی زمین و.ما از زندگیش خیلییی بیخبریم ک بخوایم قضاوتهای اون مدلی بکنیم.


دیشب کمی جسته گریخته چیزهایی درباره اش کشف‌کردم که فهمیدم چرا اینقدر پیگیره‌و اینجوری حرفهایی پشت سرشه.


خیلی از ادمها میشینن فقط غرمیزنن و‌قضاوت میکنن.اما‌این درباره علیخانی بس که توی این سالها زندگی افراد زیادی متحول‌کرده و‌از صفرتاصدش کنارشون‌بوده.

علیخانی که میگم نماد تیم کاریشهخودش تعریف میکرد از تیم گسترده ای که دارن.


همه میبینیم به کسی وقتی کمکی میشه یکباردوبارسه باردیگه یادشون میره همه.

اما توی‌این سالها دیدیم ی جوون چطوری زندگیهایی‌ جلا و روشنی بخشیده و تا وقتی تونستن به جای مطلوبی برسن کنارشون بوده.


بنظرم خیلی خیلی نامردیه قدرشناس همچین عزیزانی توی کشورمون نیستیم.هرچند عادته.عادت داریم ی سری افراد کار‌راه انداز بزنیم زیر‌پا نابود کنیم.



خیلی اوقات زندگیهایی بد نبوده.خوب هم‌بوده.فقط‌مسیر درست تری براشون رقم زده.


به نظرم باید به این‌افراد افتخار کرد.


کاری ندارم الان برنانه عصرجدید کپی برداری از تلنت شو و.اینهاس.

توی ایران ما همه چی کپی برداریه.اما کاش حداقل چیزهای خوبی کپی برداری بشه.شبیه همین عصرجدید.


استعدادهای نهفته ایرانیچیزهایی روی صحنه دیده میشه که میگی:خدایا دمت گرم و شکرت که بالاخره ی جایی و‌ ی طوری دارن دیده میشن.


میدونم بشدت سختی میخواد و جنگ میطلبه که مجوز اجازه یک تیم خانم بزرگسال بگیری برای اجرا‌روی صحنه برای انجام حرکات رزمی.

تی وی که مسابقات بانوان پخش نمیکنه!! حالا روی صحنه همچین صحنه ای خلق بشه.

همین یعنی علیخانی کار خودشو در حق این ملت تمام کرد.

بنظرم باید خیلی خیلی خیلی زیاد قدرشناس این افراد بود.کسی که سعی میکنه امید و‌انرژی و زندگی به خونه ها تزریق کنه.به ی سری افراد در بطن جامعه.


انتقادها هم‌زیاده و‌ هستاما هیچکدوم از اون بینهایت خوش فکر بودن احسان علیخانی کم نمیکنه.



دیشب‌توی ذهنم اون اطلاعات جدید علیخانی بعد برنامه اش میگذشت و خوابم برد‌و‌ توی‌خواب حضور داشت.من به عنوان ی شخص دور ناظر‌بودم و میگفتم:إپس برای همین اینکارهارو‌میکنه.

هاهاهاهاا





به نظر‌من تمام قد باید به احترام همچین افرادی توی‌جامعه‌مثل احسان‌علیخانی.رامبد جوان و. ایستاد.

کسایی‌ که خیلی راحت میتونن با ی اجرای ساده پول خوبی بگیرن اما سعی‌میکنن متفاوت و جذاب و خاص عمل کنن تا حداقل باعث ایجاد تحولی باشن.


کاش به جای اینهمه غرغر‌کردن درباره این‌افراد.کمکشون کرد و‌بهشون‌افتخار کنیم.

کاش ماهم کپی‌برداری‌کنیم از خارجیها که وقتی کسی توی جامعه اشون از اینکارها‌میکنه اینقدر این فرد براشون مهم میشه که بهش افتخار میکنن.



امیدوارم‌خدا روز به روز از این دست افراد بیشتر‌بکنه و‌ این افراد هم طوری‌ زندگی کنن که شادی و موفقیت و‌ثروت و.بسیار‌بسیار‌ بهشون بچسبه و جدا نشه.


+جواب اولیه آزمایشم گرفتم.همه چی‌خداروشکر‌نرماله و‌خوبه.جواب دومش بیاد ببینم اون‌چطوره.


مامان خونه ش.رلی هستن و بابا رفتن اونجا.

بدو بدو لباس عوض کردم و ی چایی نیمه یخ خوردم و پریدم روی تراس بزرگه.

کلی ٱشغال جمع شده بود.


ریختم بیرون و تماس گرفتم نگهبان بیاد ببره که گفت تا عصر نیست:/

هیچی دیگه بردم داخل پله های اضطراری قسمت آتش نشانی تا عصر ببره.


هنوز تراس کار داره.

نزدیک ۱۱۰-۱۲۰ عدد گلدون هست که ی زمانی همه اشون سبز بود .اما الان زیر ۳۰ عدد سرسبزه و بقیه یا خشک شده یا جون ندارن.میخوام همه ارو جمع کنم.

فقط ۱۰-۲۰ گلدون بزارم.

اما باید اول اون آشغالها رو ببره.برای همین دست و پام بسته است.هیچ کاری دیگه نمیتونم کنم.

نیاز به کمک هم دارم که خاک گلدونها رو خالی کنم.نصف گلدونها خیلی سنگین و بزرگن.


مشکلم اینه خانواده مخالفن.میگن سبز میشه.میکاریم و.

من میگم داره ۷-۸ماه میشه که دست نزدین.بعد هم خیلی شلوغ شده و رسیدگی سخته.بیخیالش.جمع کنیم و گلدونها خراب هم میشه توی آفتاب و سرما و .

آدم گلخونه یا تراس خیلی بزرگتر داشته باشه.خودش وقت بزاره برا باغبونی و. خوبه.

الان که درگیر ش.ر.لی هستن.وقت نمیکنن.حیفه بیچاره ها.

همین دارو درخت و گلدونهای داخل خونه ارو بهش برسن خیلیه.داخل تراس پیشکش.



ببینم کی وقت کنم هماهنگ کنم بیاد کمک و خانوادخ بفرستم برن تا خاک گلدونها خالی کنیم و جمعشون کنم.


خدایا شکرت.


یادت باشه که وقتی پیدا بشی.یک هفته باهات قهر میکنم!

شایدهم یک ماه!

بخاطر این دیر اومدنتبخاطر این نبودنتبخاطر این اذیت کردنهات


باهات قهر میکنم تا دیگه گم نشی.قهر میکنم تا بدونی اذیت شدم برای نبودنت


معلوم نیس الان سرت کجا گرمه؟

با کی داری چخ چخ میکنی؟

با کی حرف میزنی؟

دلبری کیو میکنی؟


خداوکیلی یکی پیشت نیس پس گردنی بزنه بهت یگه: داداچ داری اشتبا میزنی؟؟ بیا برو نیمه گمشده ات یکی دیگه اس!!

ادم اینقد خنگ؟؟


بهت گفته باشم.اینطوری خنگ بازی دربیاری آبمون توی یک جوی نمیره که هیچ! کلاهمون گیر میکنه بهم!!!


یک موضوع درونی داره خیلی اذیتم میکنه.حتی این خوابالودگی -برگشت دوباره و دوباره و دوباره سرماخوردگی و این فراری شدن از افراد فکر میکنم‌ناشی از این باشه.



این موضوع درونی یک سستی و‌اهمال کاری درباره یک کاری هست که باید انجام بدم و من فرار‌میکنم.


باعث شده هنگام خواب هم طوری عرق کنم که حتی کف پای نازنینم خیس بشه!

باعث شده آرامش خوابم کم بشه.

باعث شده

خیلی اتفاقات بیفته که نمیخوام اینجا بگم.




چرا خب انجامش نمیدم؟

چون مسولیت داره.

چون مسولیتش یک مسولیت دایمی میشه.

چون دیگه همینو باید تا انتها برم.نمیتونم حداقل تا ۳-۴سال از زیرش در برم.

چون میترسم درسته انجامش بدم یا نه.

واقعا انتخاب دیگه و بهتری هم نیست فعلا.

چون تا الان چندبار الکی و دوبار بطور جدی رفتم سمتش تا انجامش بدم اما نتونستم طاقت بیارم و رها کردم.

چون.



میترسم.

اگر اینبار هم انجامش بدم و نتونم چی؟

اگر انجامش بدم و نتیجه ای که باید حاصل بشه.نشد چی؟

اگر.



یک‌خوددرگیری دارم که مثل خوره داره وجودمو میخوره.


اعتراف میکنم که همه چیو پاس میدادم به بعد دفاع!

میگفتم درسم تموم بشهبعد


بیچاره درس:-))

همه چیو پاس دادم بعدش:))


حتی این موضوع پاس دادم به الان.به بعد درس.

میگفتم اون زمان فشار روانی کمتری دارم.اون زمان بهتر میتونم


اما الان .

فک میکنم بدنم داره مثل روحم مقاومت میکنهبرام دستاویزی شده به تاخیر بندازم.

بااینکه دیشب حالم یک طور لجیبی شده بود و‌پاشدم و‌ دفتر موضوع مربوطه ارو باز کردم و‌شروع کردم به نگارش و تقسیم بندی جزییات و اینکه از امروز صبح پاشم مثل آدم قسمت اولش انجام بدم بعد برم دنبال کارو زندگیم.

اما صبح نتونستم.صبح نتونستم.هرکار کردم نتونستم

حتی گفتم پاشو برو ب کارات برس بعد بینش انجام میدی.هنوز نرفتم سمتش که هیچ. یک تقابل جسمی شدیدی اومد سمتم که آب از چشم و گوش و حلق و بینیم داره میریزه بدووون توقف!!! که منو از کارهای دیگه ام بازداشته.

یا طوری دلپیچه پیدا کرده بودم که نمیتونستم حتی از رختخواب پاشم برم گلاب به روتون.



بیشتر به حرف دکتر ایمان اوردمتقابل فشارهای عصبی روی جس.


داخل ذهنم باید ارامش ایجاد کنم تا بهتر بتونم کنار بیام.


باهرچیزی مقابله میکنمتوی این موضوع موندم که موندم







+تارای عزیز.ممنون از احوالپرسیت.بله.الان بهترن.یک عمل ثانویه باید انجام بدن فرودین ماه که انشالله ماجرای مریضی‌تموم میشه.مراقبت بعدش خیلی اهمیت داره که دنبال پرستاریم.چون دوماه پیش برای خانمش اتفاقی افتاد و نمیتونه مراقبت کنه.



میشه بغلم کنی محکم؟


از اونایی که سرم چفت شه

 روی اون سینه ات 

هوا هم٬ بینمون گم شه.

دلم تنگه برای بوی آغوشت

 برای دستای گرمت که

دورم ی گره میشه

 برای حس امنی که 

 آغوشت به من میده


میشه آغوشت باشه برای من؟

هیچ نگی٬آروم

من اشک بریزم این روزها


تمام شهر میدونن

 از تو هم پنهون نیست

 همین روزهاست که دلتنگی

 کاری میده دستم

میشه محکمتر

چفت بشم در آغوشت؟

از همانهایی که 

هوا هم بینمون نیستش

از همانهایی که

عطر تو را میبویم

از همانهایی که 

سوی چشمانم

رنگ زرد میگیره


میشه بغلم کنی محکم؟




خانم نون


+متن  اصلی نمیدونم از کی بود.

خیلی تغییرش دادم و اضافه کردم.




8- Call Me by Your Name


داستان از جایی شروع میشه که یک پسر نوجوون و یک پسر جوون بعد از کش و قوس زیاد یک رابطه عاشقانه ای شروع میکنن.

گاهی خسته کننده میشد و الکی کش پیدا میکرد اما به ظرافت حالات و درگیری ذهنی نشون میده.


تمام فیلم یک سمت و سوی ماجرا.اما دقیا انتهای فیلموقتی دو ساعت از فیلم میگذره و پسرنوجوون کنار پدرش میشینه و پدرش حرفهایی میزنه.این بنظرم نقطه اوج فیلمه و یکی از جذابترینهاست.

یادت باشه که جسمت یکبار در اختیار تو قرار میگیره و. .


9- mission impossible

جز فیلمهایی بود که اگر سطحی نگاه میکردی غافلگیری زیاد داشت.باید کمی باهوش و بادقت باشی که غافلگیر نشی.قشنگ بود.

چند سری ساختن و خوب بود.

از این فیلمهای اکشن جنایی گونه تمیز هست.

یعنی خون و خونریزی و کثیف و زشت و کریه نیست.تمیز و شیک و جذابه.


10- andover

قرار بود خنده دار باشه اما نبود!


ماجرای مردیه که خانمش دوست داره و خانمش میمیره و این سعی میکنه بتونه خانمش طبق علوم پزشکی شبیه سازی کنه.

جز فیلمهایی که دیدن و ندیدنش فرق چندانی نمیکنه.

نکته جالب توجهش برای من این بود که محیط در نوع انتخاب سبک زندگی موثره.

پس محیط خوبی انتخاب کنیم.اطرافیان خوب و مفید.


11- Johnny.English


این فیلم هم که احتمالا معرف حضور هست.با یک سری گندکاریهای مستربین اما همه چی خوب پیش میره.

سری ساختن که قشنگ و خوبه.

ادم خسته نمیشه از دیدنش.




5- انیشتن میگوید:تو نابغه ای 

از : موسی توماج ایزی


یک کتاب روان و ساده درباره انیشتن که جذابیت موضوعی داره.چند حکایت در نهایت از انیشتن نوشته که خاصه.


چند جمله داشت که برای من مطرح بود.دو جمله از انیشتن مینویسم:

اول:

همه نابغه اند اما اگر شما نبوغ یک ماهی را با توانایی اش برای بالا رفتن از یک درخت بسنجید، او در تمام زندگی اش با این باور خواهد زیست که یک کودن تمام عیار است.

دوم:

نامفهومترین چیز در جهان این است که جهان در خور فهم است.



6- جراح دیوانه

از: یورگن توروالد-ترجمه:ذبیح الله منصوری


یک کتاب بینظیر درباره جراح بزرگ دنیا"زائربروخ"

یک جراحی که شخصا تا اسم داخل این کتاب نخوندم نمیشناختم. و در همون اوایل کتاب اینقدر حیرت انگیز بود که رفتم در نت سرچ کردم که واقعا همچین شخصیتی وجود خارجی داره یا تخیل نوینسده است؟؟

و دیدم واقعی هست.


یک کتاب خاص که به معرفی بخشی از زندگی این دانشمند تا لحظه مرگ میپردازه و اشنا شدن با همچین فردی توصیف میکنه.

زبان ساده پزشکی داره و توصیفاتش باعث میشه بین مطلب گم نشی.

در انتها هم به خوبی اینو میرسونه که همیشه علم قربانی ت میشه.

کاش بزرگ مردانی چون زائر و بیشتر ازشون استفاده و یاد میشد.




یادت بمونه در یک صبح سرد زمستونی.دوتا پتو هم نتونست کار تو رو بکنه و گرما بخش وجودم باشه!

چسبیدن به شوفاژ و تنیدن بین بالشت هم جوابگو نبود


یک تن ملموس و گرم و محرک لازم بود که صدا داشته باشه و همونطور که دور من میپیچه تا گرمم کنه و با صدای خابالودش آرومم کنه و دنیای روشنی برای ترسیم کنه پر از سفیدی و خوبی.


یادت بمونه یک ساعت دیگه هم‌برای با من بودن از دست دادیبادت بمونه هیچوقت همچین روزی تکرار نمیشه ‌و اگر بشه جبران فشردگی و سگ لرزی الان منو نمیکنه و ی روزی و ی‌جایی شاید بعدا یاد بکنم از اینکه نبودی و خودم از پس خودم براومدم.الانم میتونم.


یادت بمونه فرصتها دارن میگذرن و فرصت زیاد دیگه ای برای باهم‌بودنمون نمونده.


یادت بمونه که حق نداری اینقدر از من دور بمونی و باشی!


موضوع این پست شاید هنجار شکنی باشه شاید هم نباشه.

دیشب با ابوی گرامی درباره شخصیت شناسی و محدودیتهای جامعه و خانواده برروی توانییهای فردی صحبت میکردیم.

بعد طی گپ و گفت من به خودم رسیدم که چه چیزهای بسی کوچک منو محدود کرده.که یک پست مفصل دارم درباره اش که گپ بزنم.

اما چیزی که دیشب توجهم جلب کرد نگرانیهایی که ما داریم و نسل جدید ندارن.

من به عنوان نیمه اول دهه هفتادی دهه شصتی هادهه پنجاهیچهلی ها.

هرچی میاد بالاتر  میبینیم خیلی نگرانی و چالشها و. براشون نیست.

و بعضی از نگرانیها تا جای بسیار زیادی محدودیت و بعد از محدودیت چیزی رقم میزنه که ما با حل شدن اون موضوع باز هم با خودمون حملش میکنیم.


میخوام من باب یک مثال درباره ن.وا.ر به.داشتی صحبت کنم.


جدای از حال بد و اتفاقات ناخوب و یک سری بارهای روانی هست که ادم اذیت میشه.

بین خانمها تقریبا این دو مسئله بسیار بولدتر و شایعتره.

در دوران پ.ریو.دی نگران 1- کثیف شدن لباسشون خصوصا در عموم هستن. 2- بوی ناخوشایند.


این دو موضوع بار روانی زیادی ازشون میگیره.

بسیار شاهد این بودم که خانم قبل از برخواستن یواش به کنار دستیش گفته:پامیشم یک نگاه بنداز کثیف نشده باشم.----فکر میکنم بوی بدی گرفتم.من نمیام اونجا و. .


طبق نقل خاطرات اون زمان و زمان حال:


در دوران دوردست از پارچه استفاده میکردن(زیادم دور نبوده ها.همین 25 سال پیش هم شاهدش بودیم-هنوز هم در برخی نواحی کشورم شاهدیم)

بعد رسید به یک ن.وا.رهای بسیار ساده ای که جذب کمی داشت.جمع میشد.لیز میخورد.

(بماند که همینها رو هم بلد نبودن استفاده کنن و برعکس استفاده میکردن و. -یک سری خاطراتی ادم میشنوه که تاسف میخوره از اینهمه محدودیت و عدم فرهنگ)

بعد رسید به یک سری لباسهای ز.یر خاصی که مثلا از بروز هر گونه نشتی جلوگیری بشه.یک بوی بسیار گندی میداد این لباسها.شاید برای حس شامه من اینطوری بود.

بعد رسید به یک سری نو.ار.های بهدا.شتی که نسل جدیدی بود و میگفتن با.لدارخب این نسل راه نجاتی بودن و خوب بود.اما باز هم جمع شدگی داشت.

بعد رسیدن به تامپون و کاپ و. . که باز بنابه فرهنگ و محدودیت مختص خانمها است و دختران کشور محدود در این استفاده.


اما عامه که میتونن استفاده کنن همین روی نسل نو.ار.بهد.اشتی با.لدار گیر کردن.

شروع کردن به بهتر کردن و بهبود این نسل از نو.ار

سایزهای مختلفمشبکپنبه ای.مشخص کردن سرو ته نو.ار.شبروزجذب بالاجذب پایینعطری.رایحه ای.قطر کمقطر بالامسافرتی.


جاداره بگم نسل اول ن.وا.ر بهد.اشت.ی و پوشک وتوسط کمپانی پنبه ریز وارد ایران شد؟


با اینهمه تغییرات باز هم اکثر هم نسلهای من به قبل و یا حتی جدیدا نگران اون دو نگرانی اصلی هستن.

نشتی و بوی بد!!

این یک محدودیت بسیار بزرگ که روی روان ما هست و هست و نمیدونم کی قراره پاک بشه.


چندتایی استفاده کردن.فعالیت بسیاااااااااااااار کاهش دادن و هزاران و هزار کار دیگه.محدودیت برای خودمون قایل بشیم که یوقت پانشیم خراب کاری شده باشهیا بوی نامطبوع بدیم یا.

درصورتی که خب اصن نشتی بشه.طبیعیهبرای چی خجالت و شرمساری؟

موضوع بعدی هم که اذیتمون میکرد دور انداختن ن.وا.ر استفاده شده بود که تمامی در و دیوار مدارس و توالتهای عمومی و از کاغذهای نوشته شده که این پاکت مشکیاین جعبه رومهاین.

و چه مکافاتی بود هنگام مهمونی رفتن که باید یک پک دنبال خودت راه مینداختی که این دور انداخته بشه و البته که تمام عالم و ادم بعدش میفهمیدن.رومه خیس میشد

برای من وسواسی جایی برای گذاشتن پاکت مشکی و رومه اصلا تعبیه نشده بود.

دردسرهایی که هنوز هم داریم میبینم در توالت.های عمومی که البته الان با گذاشتن اویز و اینها کمی مسله حل شده یا جای دستمال توالت و. .


یادمه زمان اولی که از نو.ار. بهد.اشتی دایلکس شرکت خودمون میخواستم استفاده کنم.میگفتم:عمرااااااااا پاسخگو باشه!! من باید در مقابلش پاسخگو باشم!!! و تماما مثل قبل قبل از برخواستن و نشستن و از اتاق بیرون رفتن و.در حال چک کردن بودم و با وسواس بیشتری البته!!

چرا؟

چون قطر اینها 3 میلیمتر بود و من باور نداشتم به جذبش:))

اما نگرانی دوم من بشدت زیادی حل کرده بود. دیگه نگران بوی نامطبوع نبودم. رایحه ای خوبی داشت.با هر نشست و برخواست به مشام خودم بوی مطبوعی میرسید.در نتیجه نگرانیم کم شده بود.اما کاملا یادمه که هنوز عادت نداشتم و گاهی یادم میرفت و دغدغه این بوی ناخوب داشتم.طول کشید تا این برای من جابیفته.

نگرانی بعدی که بود حساسیت داشتن به نو.ار بود.اغلب خانمها اینو تایید میکنن که اواخر دوره پر.یودی حساسیت پیدا میکنن.خصوصا اگر عطری استفاده کنن.


در کمال تعجب در دوره اول استفاده هیچ اتفاق نگران کننده ای نیفتاد.همه چی خوب بود.


بعد دو دوره استفاده واقعا نمیدونم علتش رایحه طبیعی اسطوخودوس بود یا نوع بافت این نو.ار یا. هر چی بود و هست! کنترل درد و خون.ریزی بود.دیگه خبری از حساسیت و خون.ریزی. خیلی زیاد و. نبود.(از خواص اسطوخودوس ارام کردن انقباضات رحمی هست)

خب خیلی جالب بود.اما کماکان من نگران نش.تی بودم:))


اما حمل ساده ای که داشت و برای من ویژه کرده بود.سایز مسافرتی و با بسته بندی جدا (حمل راحت) قطر 3میلیمتر(عدم درد و حس کردن چیزی اضافه) رایحه(بوی مطبوع و کم کردن دردهای وحشتناک) همراه داشتن کیسه های جداگانه برای دور انداختن(بسیار بسیار عالی بود.خانمها میتونن بسیااااار خوب اینو درک کنن)


من هی استفاده کردم.هی دادم به بقیه استفاده کنن و فیدبک جالبی گرفتم.اگر درست استفاده میکردن، تقریبا اکثرا متفق القول بودن.

(متاسفانه هنوز هم شاهد هستیم که نو.ار به.داشتی بالدار نمیدونن سر و ته داره و کی باید چطوری استفاده بشه )


با اینهمه خوبی که داشت و داره و تابحال هیچ کدوم از دو نگران اصلی من در این سه سال جایی اتفاق نیفتاده یا اذیتم نکرده. اما باز هم بار روانی اون نگرانیها هست.

هنوز هم گاهی نگران میشم نکنه رنگی بشه لباسم و. .


میدونین یک چیزی سالها توی ذهن شما و هم جنسهاتون هست.راه حل براش اومده.حل شده.اما این مثل خوره توی ذهن شماست.

خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی کمتر شده.ولی هنوز هم هر از گاهی این نگرانی با خودم حس میکنم.این محدودیت مزخرف.


تابحال بخاطر نو.ار بهد.اشتی خداروشکر کردین؟

من کردم.بخاطر اینکه نگرانیهای من تا حد زیادی رفع شده و مدتی که نبود روی سایت من دعا میکردم تا نو.ارهایی که دارم تموم نشده دوباره بیاد که اومد:)


یک چیز بسیار کوچولو میتونه روان شما رو خوب یا بد کنهبهتر یا بدتر کنه.میتونه بشه نگرانی که باعث میشه شما محدود کنین خودتون در جامعه یا با تکاپو پیش برین.

سبک زندگی تغییر میکنه.مدل و رفتار شما .

من یادمه زمانی که حتی برای پای تخته رفتن نگران بودم و یا دوستانم میدیدم که وقتی اقایی کنارشون قرار میگرفت با چشمهای نگران نگاه میکردن که نکنه. .

اینها از ذهن ادم پاک نمیشه.اینها محدودیتهای ذهنی و یا شاید فرهنگی هست یا دیر اومدن تکنولوژی یا. .هر چی هست بهتره نزاریم نسل بعدی باهاش درگیرباشنبزاریم راحتتر زندگی کنن.


جالبه هنوز هم دخترهای نوجونی میبینم که پر.یود میشن از جامعه فرار میکنن و منزوی میشن. میشنوم که 2 نرگانی اصلی دارنبنظرم زمان اینها گذشته.زمان نگران بودن درباره این 2 موضوع.

حداقل بهشون نحوه درست استفاده از نو.ار اموزش بدیم.

سر و ته داشتننوع خوابیدن.چطوری استفاده کردن.چه زمانی چطوری استفاده کنن و 

اشنا کنیم با نو.ارهایی که میتونه بوی بدحساسیت.جذب وحل کنه.


این وظیفه ماست.نزاریم اونها هم نگرانیهای مارو حمل کنن.

زندگیمون پر شده از نگرانی و محدودیتهای کوچک و بزرگ که خودمون ساختیم و برای نسل بعد هم ادامه میدیم. .


امیدوارم بهتر و بهتر بشه همه چی.


خواب دیدم که شب از دانشگاه خارج شدم و با یکی از دوستهای نزدیکم(یادم نیس کی بوود)داریم میریم.

بچه های زمان دبیرستان اطرافم بودن.

مستر قاف پرید جلوی من و صحبت و چه میکنی و نمیکنی و چه خبر و.

من عجله داشتم.فردا ارایه بخش دوم پایان نامه ام بود و بای پاور اماده میکردم.پسفردا عقد دخترداییم بود و لباس وهیچی اماده نکرده بودم.


مستر ق هم ی تبلت دستش بود و با اون کار میکرد و با ما راه میومد و حرف میزد.

کنارم بود و حرف و حرف و حرف.

خرید خونه داخل صیاد و دفاعش مونده و داره کار میکنه و

و گفت:کی ببینمت و حرف بزنیم و

من کوله پشتی داشتم مینداختم که گفتم:ببینیم و حرف بزنیم

یواش گفت:خب چطوری باید گفت از کسی خوشت اومده و میخوای بیشتر ببینیش؟

گفتم:اینو ک من نباید بگم.شما پسرا واردترین.

و دوستهای پشت سرم میشندین و شروع کرده بودن به خنده و.

گفت:خب دعوتم کی قبول میکنی؟

گفتم:فردا و پسفردا نیستم.بعدا هماهنگ میکنیم.


بعدش یادمه به دوستهام رسیدم که داشتن درباره لحظه شوک امیز و حیرت انگیز موضوع حک شده روی دیوار صحبت میکردن و یکیشون ناراحت شد و رفت.


من هم توی فکر ارایه بخش دوم بودم و.




مستر قاف از زمان لیسانس میشناسمش.

اون زمان حتی سلام علیک زوری بود.

بعد اون هم اینستا فالو کرده بود.

بهار یا تابستون بود اومد پی وی اینستا و سوال درباره کارم پرسید.

دیگه مکالمه نداشتیم.

هیچگونه معیاری هم از معیارهای من محض رضای خدا نداره.

دقیقا توی خواب هم فکر میکردم که خدایا شکرتی معیار بگو این داشته باشه که من بپسندم.


هنوز خاب ارایه پایان نامه میبینم:)))))


یکساعت و نیم بعد رفتن خانواده بعد از کار پریدم روی تراس معروف و بعد تماس گرفتم یکی بیاد وسایل اضافی ببره.

وقتی همینطوری وسایل بیرون میاوردم پشیمون شده بودم.خیلیی زیاد بود و گیج شده بودم.دوست داشتم میشد کمی دراز بشم یا کسی کمکم کنه که من با اون سر و وضع خاکی نخواد بیام و برم.


اما نباختم خودمو.دستهامو شستم و کمی  انرژی جویس خوردم و از دور به اون منظره نگاه کردم وتصمیم گرفتم به چه ترتیبی انجام بدم.


اول که وسایل اضافی رد کردنی گذاشتم پشت در آپارتمان که وقتی بیاد راحت ببره.

بعد یک کیسه مخصوص خاک گذاشتم و خاک یک سری گلدونها رو داخل اون خالی میکردم تا دست و پای من بازتربشه.

بعد هم مشخص کردم کدوم گلدونها بمونه داخل تراس.کدومها کلا جمع بشه و گلدونهای جمع شدنی اوردم داخل خونه.

روی تراس کمی وسیله بود و جابجا کردم و بعد هم مرتب کردم و تعیین کردم هر کدوم چی باشه.

صدا از پشت در میومد که گویا اومده بود و داشت وسایل اضافی میبردن.


داخل خونه پشت در تراس شده بود معرکه ای که معلم نبود چی خوبه چی اشغاله با اینکه جدا جدا میذاشتم اما اینقدر زیاد بود که حد نداشت.

خوب بود که اوندفعه من کلی زباله و وسایل مزخرف ریخته بودم بیرون.وگرنه حالا حالا روی تراس بودم.


زنگ زده بودم یکی بیاد کمک برای خالی کردن خاک گلدونها که نیومد!!

 هم سنگین بود که هیچوقت گیر بود

حدود 30 گلدون خودم خالی کردم ولی بقیه اش دیگه کمر برام نمونده بود.کار  من هم نبود واقعاباید کمک میداشتم حتما.

درنتیجه تصمیم گرفتم همه گلدونها رو چه خالی چه پر انتقال بدم روی پله های اضطراری تا دوباره هماهنگ کنم بیاد برای کمک و بعد گلدونها رو به تریتب سایز و مدل جمع کنم.


کشون کشون همه ارو بردم روی پله های اضطرای.یک دنیا گلدون.یک دنیاااااااا.بعد فهمیدم خیلیییییییییییییییییی زیاد گلدون داریم.میشد گلخونه که هیچ.باغ با اینها راه انداخت.

خدایا شکرت.

اونجا هم هر کدوم به نظرم میرسید میتونم خالی کنم.خالی میکردم داخل کیسه خاک و گلدونها رو میذاشتم داخل هم.


باورتون میشه باز 2 کیسه بزرگ آشغالی گذاشتم بیرون؟؟فقط ار روی تراس:/

دیگه روم نشد زنگ بزنم بیاد ببره.گذاشتم روی پله های اضطراری شب که بیاد بهش بگم اینها هم بردار:))


برگشتم داخل خونه و کمی جلوی در تراس مرتب کردم و بعد هم رفتم سراغ کشت و کار.

کاشتم یک سری چیزها و گلدونها رو آباد کردم و بهشون رسیدگی کردم و آب دادم و خیلی خوب شد.باهاشون حرف زدم و عشق بازی کردم تا وقتی کارم تموم شد.روحیه ام تازه شده بود.

در حال کشت آخرین گلدون بودم که رسییدن و اومدن.

بابا گفتن:پس بگو چرا نیومدیگفتم هر برنامه ای هست داره این.

مامان هم یک نگاه انداختن و حالشون خوب نبود.سردرد بودن.


هنوز 3 گلدون دیگه ام مونده که بکارماین 3تا هم بکارم کار کشت و کارم تمومه و حجت تمام کردم گلدونی نه اضافه میهش نه کسی به اینها کاری داشته باشه:/


بابا میومدن و میرفتن و میگفتن:کار خودتو کردی دیگه.چی بگم:))

کمک کردن داخل خونه سمت تراس تمیز کردن.چایی دم کردن و غذا گرم کردن.

من هم گردگیری کردم و به گلدونهای داخل خونه یک نظمی دادم و رفتم دوش گرفتم که سرتا پا خاک بودم.


وقتی نشستم ساعت 3:30 بود! از ساعت 11:40 تا 3:30.

چایی ریختم و خوردیم و سالاد درست کردم و غذا خوردیم و الان هم کمی قرار دراز بشم تا استراحت کنم.

حال دلم خوبه و منتظرم جوونه بزنه عشقهای کوچولوم.

میخوام امسال سرسبزترین عید داشته باشیم.یک عید متفاوت و بی نظیر:)


خدایا بابت توانایی کشت و کار ازت ممنونم.

خدایا بابت این زیباسازی و سلیقه ممنونم.

خدایا بسیار بسیار ازت سپاسگزارم.

خدایا سپاسگزارم بابت خوشحالی خانواده و تشکر کردنشون.



+پی نوشت:

نمیتونم ت بخورم.خخخخخ

تا باشد ورزش جدی بگیرم.

تمام سعیمو میکردم هنگام برداشتن و گذاشتن با تمام توصیه های ایمنی انجام بدم.ولی بدنم عادت نداره بصورت فشره اینقدر خم و راست بشه.

ورزش لازمم بطور جدی.

خدیا شکرت شکرت شکرت بابت سلامیت که عطا کردی.


ژل لاغری لدورا در این مواقع به کمک ادم میادبخاطر گرمایی که به عضلاتم میده درد و گرفتگی تسکین پیدا میکنه.

جالبه از نیمه کمر به پایین درد میکنهکمرلگنساق:))


دیشب تا ساعت 4 خوابم نبرد.علتش هم حال خوبم بود.خیلی حالم خوب بود.نشستم به تخلیه ذهنم و بعد نوشتن آرزوهام و رویاپردازی کردم.

بسیار شگفت انگیز بود.خیلی سرحال شدم.


درنتیجه صبح خواب موندم و ساعت 9 مامان بیدارم میکردن بریم برای دیدن سیسمونی.

مامان ناراحت شدن که من گفتم نمیام.

خب من رفتم دیدم بابا آماده هستن و میگن بریم برای خرید.

سه نفر آدم کجا بریم برای دیدن و خریدن سیسمونی؟

تازه بابا هم ذوق داشتن برای رفتن و اماده بودن اول صبح!!


برای همین گفتم من نمیام.حالا که بابا هستن.

اخه مامان فکر میکردن بابا نمیان.میخواستن من ببرمشون.


بعد هم که صریح اینو اعلام کردم.مامان به بابا میگن پس تو نیا تا با ن-ل برم.

اینقدر مسخره بود این حرفم از نظرم.

خب الان بابا بیکار و ذوق زده بشینن توی خونه؟؟

خب با بابا برین دیگه.من باید از کار و زندگیم بزنم برای سیسمونی که میتونین خودتون دو نفر هم بخرین و ربطی به سلیقه من نداره؟

چون قراره عکس بگیرن برای شر-لی بفرستن و اکی داد بخرن.


همینکارهارو میکنیم اخر مزنیم توی سر طرفمون که تو مسولیت نمیفهمی.

قبول دارم خرید با بابا سخته.برخلاف اقایون دیگه بابا صبروحوصله بسیااااار گزافی دارند. اینقدر زیاده که از این سمت بوم افتادن.

اما خب وقتی خودشون اماده اند بسم الله.


مامان که خیلی بهشون برخورد که چرااااااااا من نمیرم و مگه چه کاااااار دارم که از خرید سیسمونی واجبتره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


:)))))


من هم برگشتم در اتاق نازنینم و نوشتم و نوشتم از چیزهای خوب و سرحال کننده:)

خدایا بسیار ازت سپاسگزارم بابت دیشب:)

بسیار سپاسگزارم برای درامد حلالی که نصیبم میکنی:)


اگر من دوستی به نام "ام اس" نمیداشتم.الان حتما گیج و منگ خواب بودم.

"ام اس" نشست و حرف زد و من گوش دادم فقط.چیزی نگفتم و فقط اون حرف زد و میدونست ناخوبم

بعد هم دلم کمی آروم گرفت و امیدوار شدم روزهای بهتری در انتظارمه.باید کمی مثبت اندیش بشم.


من وقتی اینجا مینویسم و غر میزنم.بعدش سبک و رها میشم.دیگه از اون منفیهای توی ذهنم خبری نیست.

مگر چیزی باشه که نوک بزنه توی ذهنم که چندثانیه درگیر میکنه منو و بعد حالم باز خوب میشه. برای همین انرژی زیادی ازم میره.چون مقابله با نوکها سخته.

مثل امروز که نوک میزنه



"ام اس" هم دقیقا اینو گفت.گفت بگذر از این نوکهای ذهنی.بزار نوک زدنهات مثبت باشه.

در تلاشم در این چهل دقیقه که نوکهارو مثبت کنم


"ام اس" کاش میشد الان پیشم بودی و محکم میبوسیدمت


بابا داشتن تعریف میکردن از یک اتفاق فرخنده برای یکی از دوستانشون و از حس و حال اون تعریف میکردن و من بغض کردم از اینکه امروز فهمیدم اون یک حسرت همیشگی برای منه.


امروز بیشتر از 8 صفحه برگه نوشتم و اینجا نوشتم و منتشر نشد که بشه.


خدایا دمت گرم.


این هم یک حسرت اضافه به بقیه حسرتها.

حالا واقعا زندگیم تحت شعاع این موضوع هست و من کی آمادگی پیدا کنم برای مطرحش؟اصلا باید بگم؟

فعلا باید خودم هضمش کنم.


خدایا یک دونه یک دونه از آخر شروع کردی میگیریمیخوای حداقل 100تا روبده تا من سنگ کپ نکنم.باشه؟


شاید برم توی سکوتشاید خیلی زیادتر بنویسم.شاید هم چهارشنبه بفهمم این یک خواب بوده و فعلا حالم خوبه و توی گنگی به سر میبرم.


گفتم دارم لوبیا پلو درست میکنم؟

لوبیا سبز نداشتیم.لوبیا چشم بلبلی دارم میریزم.

سیب زمینی سرخ کردم این هم بریزم.

رب گوجه هم نمیزنم.

جعفری هم خورد کردم بریزم.


نمیدونم چرا اسمش هنوز لوبیا پلوئه؟موادشو خیلی حذف و اضافه کردم:))



با تمام دنیا کنار بیام با این آهنگ نمیتونم کنار بیام.


ببار امروزببار که روزی پر از باریدنه برای دردهایی که یا بودن و یا هستند

دقیقا 8ساعت و 25 دقیقه وقت داری خدا جان.ببینم چه میکنی.میخوای دیگه چیکارهایی بکنی برای من که غصه بشینه روی دلم.ممنون:)


دیشب ساعت۹شدیدا خوابم میومد.

میخواستم بخوابم اما چنددانلود باید انجام میدادم و اجبارا بیدار موندم که یادم اومد سریال هیات مدیره داره.

برای اولین بار بعد ندتها ی سریال دوس دارم دنبال کنم.

ختده دار نیس اما من حسابی باهاش میخندم:/

البته حرصم میخورم.

شاید چون اینها برای من خاطره اس.بی مسولیتی ساکنین نسبت به مکانی که زندگی میکنن.

ی نصف کاسه آبگوشت خوری ماست با نون جو و تافتون سبزی در همون حین خوردم:))

سرحالتر شده بودم بعد فیلم.

دانلودهایی که دست من بود انجام دادم و به همکار پیام دادم.

در کمال شرمندگی تقصیر من بود که تماسهاش بی پاسخ مونده بودن.

من هم کمی عذرخواهی و کمی هم شوخی کردم که فضا منعطف بشهبچه ۱۵ بار زنگ زده بود:-/

ساعت۱۱ دیگه خاب بودم.تا۱۱:۲۰ جمع و جور کردم و بای بای کردم و بقیه دانلودهای جانبی گذاشتم دان بشه و خوااابیدم.


دیشب خواب میدیدمتا همین الان یادم بود چی بودن.الان یادم نیس:))

خواب جالب توجهی بود هر چی بود.

خدایا شکرت بابت یک روز دیگه.

خدایا شکرت بابت یک حس خوب.

خدایا شکرت بابت رنگهای روشن.

خدایا شکرت بابت کار کردن حس دردم.

خدایا شکرت بابت رزق و روزی که داری میفرستی.

خدایا شکرت بابت لباس خوش رنگ امروزم.

خدایا شکرت بابت داشتن ماشین.

خدایا شکرت بابت صدای ثناگوی صبحگاهی حیات وحش.

خدایا شکرت بابت بیدار شدن با شنیدن اذان صبحگاهی.

خدایا شکرت بابت پخش دیشب اذان ساعت ۸:۳۰شب و ارامش ابدی به دلم.

خدایا شکرت بابت حضورت.





ی چیزی که دوست دارم‌بگم خرید سیسمونیه.

من اصلا خوشم نمیاد خانواده سیسمونی بگیرن.

من تصمیم میگیرم بچه دار بشم.به خانواده ام چه ربطی داره؟؟؟؟؟؟

برای همین هم دافعه دارم برای خرید سیسمونی شر.لی.

مدل و طرح و.انتخاب میکنم.اما حس خوبی ندارم برای خریدش.


بحث مادی این قضیه بکنار.بحث همون مسولیت و خوش نیومدنه خیلی زیاده.

ب من خانواده ام چه ربطی داره سیسمونی بخرن؟

من هنوز برای جهیزیه کنار نیومدم که خانواده ام جهیزیه بخرن!! وظیفه خودم و همسرم میدونم.چه برسه سیسمونی. .


خدایا شکرت:-)


جای یک سایتی که این ویژگیها رو داشته باشه خالیه:

1- اطلاعات کامل از جمله اسم کامل-فارس-ی انگلیسی-سال تولید-سال نشر- رتبه در دنیا-حجم-کیفیت- خلاصه کاربردی و

نوشته باشه.

2- لینک دانلود دقیقا در همون صفحه باشه نه ادامه مطلب!

3- وقتی لینک دانلود میزنی همونجا دانلود بشه.به صفحه دیگه تو رو نبره.

4-وقتی دانلود میکنی ازت بپرسه کچا دانلود ذخیره بشه.

5-وقتی دانلود میکنی اسمش دقیقا اسمی باشه که اسم فایل هست یا ازت بخواد اسم تعیین کنی و بعد ذخیره کنی.

6- تبلیغات مزاحم و الکی وبرات نباشه.


این مدت 4 ماهه خیلی برای دانلود اذیت شدم.همچنان ادامه داره.

خصوصا وقتی اسم فایل نمیتونی همون لحظه دانلود مشخص کنی.بعدا باید بری تغییر بدی.


به جای اینهمه پیشبرد تکنولوژی در زمینه ها همین چیزهای ساده ارو درست کنین و یکسان سازی کنین.


درست در خیابان کنار ایستگاه ایستاده ام

تماس میگیرم و می‌گویند جلوی پله های عابر ایستاده آمد

خنده ام  میگیرد

آیا تو هم همینقدر هوایم را خواهی داشت؟؟؟


دیشب تو را زیر باران دیده ام

آنقدر ملموس بودی که سرم از شدت کوبندگی باران نه.از سردی و خیسی شالم درد گرفت و بیدار شدم


امروز در اداره که خودم را در انعکاس شیشه دیدم به خودم بالیدمزیبا بودم و مست


چشمهای آن مرد زیبا بود.عالی بود کمتر از یک ثانیه او را دیدم و دیگر نگاهش نکردم

چشمهای او روی صورت آن یکی مرد عالی تر بود.


یاد پستی افتادم که می‌گفت:میشود چشمهایت اینگونه باشد؟


خدایا شکرت



میخواستم الان بودیدستهایم را میگرفتیشاید هم دستت را دورم حلقه میکردی و میگفتی نگران نباش.

من هم دستت را فشار میدادم و لبخند میزدم و میگفتم تو که باشی نمی‌ترسم



دقایقی دیگرفقط چند دقیقه دیگر باقیست

هنوز تو نیامدیشاید اگر آمده بودی من اینجا نبودم.


خدایا شکرت بابت باز شدن چشمهایم روز دیگر چون میتوانم تلاش کنم برای زندگی بهتر.

خدایا شکرت بابت سرامیک بودن کف اتاقم.چون راحتتر میشه تمیز کرد.

خدایا شکرت بابت بیدار شدن صبحم که بتونم کمی بانو حرف بزنم.

خدایا شکرت بابت داشتن پتو چون میتونم گرم بشم.

خدایا شکرت بابت داشتن عکسهای روی دیوار چون میتونم مرور خاطرات کنم.

خدایا شکرت بابت آشنایی با تو.چون میتونم بهت چنگ بزنم.

خدایا شکرت بابت اختراع سشوار چون میتونم موهام خشک کنم.

خدایا شکرت بابت بدن سالم چون میتونم زندگی آرامی داشته باشم.

خدایا شکرت بابت داشتن پا چون میتونم راه برم.

خدایا شکرت بابت داشتن دوست چون میتونم باهاشون وقت بگذرونیم.

خدایا شکرت بابت وسایل نقلیه عمومی چون میتونم وقتی می‌خوام بین مردم باشم ازش استفاده کنم.

خدایا شکرت بابت آسفالت چون میشه تمیزتر و راحتتر جابجا شد.

خدایا شکرت بابت داشتن پلک چون میتونم چشمهامو راحت ببندم.

خدایا شکرت بابت داشتن مغز چون میتونم فکر کنم و بدنم حرکت کنه.

خدایا شکرت بابت داشتن قدرت شنوایی چون میتونم راحت بشنوم و ارتباط بگیرم.

خدایا شکرت بابت قدرت بینایی چون میتونم ببینم.

خدایا شکرت بابت داشتن دندانهای سالم چون میتونم غذا بجوم.

خدایا شکرت بابت داشتن ابرو چون خیلی زیباتر میشم.

خدایا شکرت بابت داشتن دهان سالم چون میتونم غذا بخورم.

خدایا شکرت بابت درآمد فوق العاده ای که دادی.

خدایا شکرت بابت برآورده شدن آرزوهای من.

خدایا شکرت بابت در آغوش گرفتن من.

خدایا شکرت بابت حس آرامشی که عطا کردی.

خدایا شکرت بابت






خدایا لطفاً امروز یک روز بینهایت خاص‌بکن

ممنونم:)


+شنیدن ذکر صبحگاهی بین ساعت 5 تا 6 از پنجره حالمو بدجور خوب میکنه. صدای کلی پرنده و حتی به نظرم در و دیوار که چهچهه میزنن.

+احوال پرسی از دوستان حال ادمو خوب میکنه و امروز سعی کردم حال و احوال کنم.

+امروز موقع شستشوی صورتم،به خودم نگاه کردم و گفتم:خیلی خلی که غصه میخوری.یک روزی اینجایی که هستی آرزوت بود.خداروشکر کن.

+موقع نوشتن خاطره ای یادم اومد که حسابی خندیدم.

+به دوستم پیام دادم که میخوام برم خونه اش.یعنی رسما خودمو دعوت کردم برم اونجا.حتی نمیدونم چی میشه.اما بهش گفتم میخوام بیام و گفت بیا.

+باران تو که از پیش خدا می ایی.توضیح بده عاقل و دیوانه یکیست.بر درگه او چون که بیفتند به خاک.

رسما "+" اول داره میگه.

+سرویس چوب نی نی انتخاب شد.خیلی دلنشینه.

+رسما ادمو اسکول میکنن.ایمیل زده از فلان سایت که جایزه بردی.بیا از این لینک انتخاب کن.

رفتم ببینم چی هست.اول که زده 100% تخفیف! اول ذوق زده شدم که میتونم هر چی دلم میخواد انتخاب کنم.

یکی انتخاب کردم.بعد زدم بره مرحله بعدی.میگه عزیزدلم، شما یک چهارم تخفیف داری.نه همه این مبلغو!!!

میبینم عملا باید چهاربرابر اون جایزه پول بدم تا بتونم یک چیز بدردبخور بگیرم.

از اول بگین تخفیف تا اینقدر که آدم ذوقش کور نشه و وقت بزاره بگرده توی سایتتون:/

+کمی پیاده روی میچسبه بدجوری.




چایی در دست و رو به پنجره بارونی و خوردن یک چایی داغ با ویفر.

تنها چیزی که میشد این سنگینی دلمو بشوره ببره شنیدن این اهنگ در این هوای بارونی بود



اهنگ

باران که شدی



باران که شدى مپرس این خانه ى کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست
باران که شدى پیاله ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست
با سوره ى دل اگر خدا را خواندى
حمد و فلق و نعره ى مستانه یکیست
این بى خردان خویش خدا مى دانند
اینجا سند و قصه و افسانه یکیست
از قدرت حق هرچه گرفتند به کار
باران تو که از پیش خدا مى آیی
توضیح بده عاقل و دیوانه یکیست
بر درگه او چون که بیفتند به خاک
شیر و شتر و رستم و موریانه یکیست
از قدرت حق هر چه گرفتند به کار
در خلقت در خلقت تو و بال پروانه  یکیست
گر درک کنى خودت خدا می بینى
درکش نکنى کعبه و بتخانه یکیست




+در لحظه نوشت

+دوست مجازی من باز هم با این اهنگ غوغا کردی.میدونستی؟میدونستی که باز بیخبر از احوال من، حال مرا خوب نمودی؟

ازت ممنونم مجازی جانم.

اگر پیامی میدادی قطعا به تو این را میگفتماما الان که چیزی نگفتی فقط میتوانم از دور برایت ارزوی شادی بکنم مانند خیلی وقتها


چشم هامو می‌بندم و به امروز فکر میکنم و به اینکه برای هزارمین بار تصمیم میگیرم که قوی باشم


دو روز دیگه مونده و من سعی میکنم به خودم اثبات کنم همه چیز خوبه و اشتباه شده

اشتباه اصلی ورود به دنیا بود بقیه اش شوخی خدای


سعی میکنم مثبت فکر و عمل کنم

خدایا شکرت.شکر


برای خرید سیمسونی با یک حساب سرانگشتی با جنس کیفیت خوب، عالی نه! همه وسایل نه، وسایلی که استفاده میشه!

قیمت بین 15 تا 20 میلیون تومان میشه.


بنظر خیلی زیاد نیس؟خیلی از وسایل هم تا چندماهگی که بیشتر نیس:/


من یکبار درباره کالسکه نظر دادم که خب حالا مثل چمدون جمع نشه و دسته نداشته باشه.چه اتفاقی میفته؟

مهم اینه تا بشه توی دست و پا نباشه و بتونن راحتتر حمل و نقل کنن.


واکنشها طوری بود که ترجیح دادم سکوت کنم.



+کالسکه بدون کریر و ساک دستی و شبیه چمدون جمع میشه.قیمت  4.5! با کریر و متخلفات نزدیک 7تومان!

کالسکه با کریر و ساک و حتی امکان چرخش و تا میشه و جمعتر میشه .قیمت 3.5!


قیمت بین 15 تا 20 با کالسکه تا4 میلیون حساب شده بود:)


دقیقا بچه بیارن مردم با کدوم پول؟یک کالسکه با قوطی روغن درست کردن 800 قیمتشه!

فعلا که در ازدواجش موندن.


اخر هم فکر کنم باید برای جهیزیه از خانواده مدد بخوام:|



خدایا لطفا کمک کن به تمامی بندگان این سرزمین.


در خونه ارو باز میکنم و بوی عطر غذا همه جا پیچیده.تنها هستم و زیر قابلمه خاموش میکنم و یادم میاد از اصل مطلب که فراموش کردم داخلش بریزم.لیمو عمانی.


یک لیمو عمانی خورد میکنم و روی اون اب میزنم و میریزم داخل قابلمه و کمی گرد لیمو و کمی اب و دوباره شعله ملایم

گرسنه نیستم.میزارم برای شام که همه باهم بخوریم و طعم لیمو به خوردش بره.


نیم ساعت نمیشه که نمیتونم خونه بمونم و میزنم بیرون و کمی میچرخم و دوباره کلید میندازم و میام داخل و باز بوی عطر غذا پخش شده

میرم آب جوش میزارم و پنجره اتاق باز میکم و میشینم پشت لب تاب و سرچ میکنم ماز جبرانی.

همونطور که لبخند روی لبم میشینه موهامو شونه میکنم و یوری کج میبندم روی سرم.

باد سرد میخوره به صورتم و زوم میشم روی صفحه لب تابماز داره حرف میزنه و من میخندم.

برمیگردم به سمت اینه  و نگاه به خودم میکنم و رژ میزنم برای خودم و به خودم لبخند میزنم.



دلم قنج میره برای چایی و ویفر و منتظر صدای جوش اومدن هستم که بپرم برای دم کردن چایی.


صدای ماز قطع میکنم و چشمهام میبندم و میزارم باد سر بخوره به صورتم و خودم تصور میکنم در بلندای کوه و یک چایی توی دستم و صدای طبیعت محض.


اونجا قطعا برای اولین بار میگم که هربار از دو راهی شاندیز طرقبه عبور میکنم، به انسان فکر میکنم.به اینکه چیکار داریم میکنیم؟زمین داریم به گند میکشیم و دست توی ذات طبیعت بردیمایا واقعا به گند میکشیم؟ یا درستش همینه

میدونم با اونهمه دکل و سیم و کابل و اسفالت خط انداخته و دیواره های بتنی بین کوه درست نیستیک چیزی درست نیستیاد فیلم بعد از انسان میفتمیا شاید هم فیلمهایی که منطقه مسی غیر قابل ست شده

بعد برای پنهان کردن این احساس ترسم با خودم هربار میگم:تکنولوژی باعث پیشرفت شده و اگر نبود.داستانها میسرایم.

همه برای لحظه ای گذری از ذهنم میرهدقیقا از جایی که میری روی پل و بعد دور میدون و بعد تمامبه همین سرعت


اینها رو اون بلندی کوه فقط برای تو میگم.وقتی که زل زدی به صورت من و من غرق در این افکار و طبیعتم

بارها از من میشنوی

مثل حسی که به سرما دارم و هربار که میخوام نگرانیمو نسبت به گرمای زمین بگم و اوج نگرانیمو نشون بدم اینو میگم: زمین به یخ زدن نیاز داره تا بهار تمیزی شروع کنه و جملات معروف خودم

البته اینو به همه میگم.حتی به اون راننده خوش سخنی که اون روز منو به سمت بیمارستان میبرد و اینقدر حرف زد که نذاشت من فایلمو گوش کنم و حرف زد و من گوش دادم و تاییدش کردم وقتی از خاطرات جوونیش میگفت.از برفهای اون زموناز دغدغه های الانش.ازوقتی به اون ایدئولوژی سرما گفتموسط بزرگراه برگشت و به من نگاه کرد و گفت:احسنت دو دوباره شروع کرد به دست بگیره بحثو.نمیدونم چرا نگاه کردشاید خیلی مطلب خاصی گفتم یا شاید تن صدای من که میخندیدم بابت اینکه اینو  هردفعه به همه میگم.


اینجای حرفهام که میرسم میگم:ببین چقدر حرف برای گفتن پیدا شد

تو همینطوری زل زدی به من و بعد گویا چیزی یادم اومده باشه انگشت اشاره ام بالا میدم و میپرم تا چایی دم کنمغذا رو نگاه میکنم و میام دوباره روی صندلی جادویی میشینم که صدای کلید توی در میاد و تو از راه نمیرسی.


یادم میاد که فقط من تو رو میبینم و تو اینجا نمی ایی.

خونه خودمون یک شکل دیگه و یک جای دیگه است.



دیشب بعد گذاشتن پست افتادم در رختخواب و خوابم بردبا صدای تلفن از خواب بیدار شدم.دعا دعا میکردم صبح نشده باشه:))


فهمیدم ساعت ۲۲:۳۷ شبه:))

خیلی خوب بود وقتی ساعت فهمیدم.


بعد سعی میکردم بخوابم نمی‌تونستم.صدای تی وی و گرمای زیادی اتاق و شدت درد قسمت ران پا نمی‌داشت بخوابم.


خوابم نمی‌برد که بشدت عرق میکردم و فکر کردم فشارم افتاده با اون حجم ترشی که خوردم. اما پاشدم سرم گیج نرفت.با این حال آب قند درست کردم که اصلا شیرینیشو حس نمیکردم:/ ی دنیا قند ریخته بودما. خوردم و دوباره درازیدم.خخخ

سه دقیقه نشد که دونه های عرق لیز میخورد:))

پاشدم پنجره باز کردم و سعی کردم بخوابم

مث جنین بودم و دستم گذاشته بودم بین پام و این سوزش عجیبی که توی دستم می‌پیچید آرومتر شد ولی نبضش تندتندتند میزد که محل ندادم و از این آرامش خوابم برد.


یادم نیست خواب چی می دیدم .

خوب خوابیدم.خداروشکر.



خداروشکر بابت داشتن ظرفشویی برای شستن ظروف.

خداروشکر بابت وسایل حمل و نقل عمومی برای جابجایی راحت.

خداروشکر بابت داشتن زبان برای حرف زدن.

خداروشکر بابت داشتن دندان برای جویدن.

خداروشکر بابت داشتن قند برای خوردن.

خداروشکر بابت داشتن اینه برای دیدن.

خداروشکر بابت داشتن صلوات شمار برای شمردن ذکر.

خداروشکر بابت داشتن فکر برای ایده های خوب.

خداروشکر بابت عرق کردن که نشون دهنده مکانیزم بدنه.

خداروشکر بابت داشتن صندلی برای نشستن.

خداروشکر بابت چهره زیبا برای لذت بردن.

خداروشکر بابت صدتا.


صدای من را از داخل رختخواب با یک چشم باز می‌شنوید.

دیشب عجب شبی بودا.


اول اینکه ی آقای شیخ محترم منو به شک انداختن و گفتن مطمین نیستن دیشب با هفته آینده لیله الرغایبه!

من که ب جا آوردم.


خواستم کتاب بخونم که رغبتم نیومد.

ی قسمت مستربین دیدم.


دلم میخواد یکی بغلم کنه.خیلی دلم بغل میخواد.



خدا خیر بده رامبد جوان و عواملش.

ادابازی دیشب دیدم و لذت بردم.



خوابهای داااغون زیادی دیدم:))



خدایا شکرت بابت توانایی دیشب که دلم آروم گرفت.

خدایا شکرت بابت داشتن دارو که میتونم  استفاده کنم تا به سلامتی نزدیکتر بشم.

خدایا شکرت بابت هنر آشپزی که دیشب غذای خوشمزه پخته بودم.

خدایا شکرت بابت داشتن امکانات آشپزی که کار من راحتتر کرده بود.

خدایا شکرت بابت داشتن مواد خوراکی که بشه آشپزی کرد.

خدایا شکرت بابت طعم دهنده های خوشمزه و خاصی که داریم تا مزه غذا دانشی بشه.

خدایا شکرت بابت ختم بخیر شدن حرفهای دیشب.

خدایا شکرت بابت آشنایی من با چندین دوست عزیز.

خدایا شکرت که اتاقم در داره و میتونم ببندم تا صدای کمتری بشنوم.

خدایا شکرت بابت برآورده شدن آرزوهای من بزودی.

خدایا شکرت.خدایا شکرت.خدایا شکرت


دیروز ورد زبونش این بود: طبیعیه.


میگم:خیلی تشنه میشم.عطش دارم.

طبیعیه

سرم درد میگیره

طبیعیه

خوابم میاد

طبیعیه

بی حوصله ام

طبیعیه

عرق میکنم

طبیعیه

گرمم هست

طبیعیه



.

.

.



از صبح که چندونه مویز خورده بودم با نصف لیوان چایی

ساعت ۸ی لیوان چایی با یک کوچولو ویفر خوردم

ساعت ۹:۳۰ تا ۱۰:۳۰ یک نون کامل خوردم با دو تکه مرغ.

بیشتر از ۸لیوان آب خوردم و همچنان دهانم خشکه و سرم درد داره.

آب میخورم و مجبورم برم‌گلاب به روتون


گویا هیچی جذب نمیشه:))

پس این همه عرق میکنم آبش از کجا تامین میشه؟؟؟


حالا ۳کیلو هم وزن اضافه کردم اما:/




خدایا امشب دارم می‌خوابم به امید لطف عالی تو:)


 امشب  لیله الرغائبازتون خواهش میکنم برای من هم دعا کنین.ممنون.دعا کنین به چیزهای یکه میخوام برسم.


یک پست ی هم دارم.از هیلا


 اگر کسی و میشناسید که خواسته ی دنیوی مهمی داره و نیاز داره حتما تگش کنید. برای ازدواج و امور مادی و شغل و . بسیار بسیار مجربه. امسال زمانش میافته از هفده اسفند تا بیست و شش اسفند. تو این ده روز باید چهارده هزار تا "یا جواد ادرکنی" بگید. مهم نیست روزی چندتا فقط مهمه که تا روز تولد امام مهربونمون چهارده هزارتا تموم شه. میتونید تقسیم کنید روزی چهارده تسبیح بگید که منظم باشه. امام جواد (ع) و امام حسن (ع) به سریع الاجابه بودن معروفن. این فرصت و از دست ندید و ان شاالله حاجاتتون در راستای خواست خدا باشه و اگر به صلاحتون هست حاجت روا شید. برای من و بچه ها و همسرم و خانواده مم دعا کنید لطفا. منم ان شاالله دعاگوتون هستم.

اگر کسی و میشناسید که حاجت دنیوی مهمی داره خبرش کنید

۷- دور دنیا در هشتاد روز

اثر ژول ورن

 ترجمه یادم نیست از کی بود



کتاب خوبی بود.به یکبار خواندنش می ارزید.

من توقعم خیلی بالاتر بود.نمیدونم را توی ذهنم سالها فکر میکردم این کتاب خاصیه.شاید برای همین کمی در ذوق نازنینم خورد.


از همه جالبتر اون روحیه و آرامش آقای فاگ بود که دوست داشتم به جای ایشون می‌بودم.همینقدر آرام.


نکته بعدی داشتن پول بود.با پول میشه ۸۰روز دور دنیا سفر کرد.در غیر اینصورت نادر دستشویی خونه ات هم نمیتونی بری.





باید گفت خدایا شکرت

من هم میگم

خدایا شکر 

وقتی جواب قطعی نداری.مثل خوره وجودتو میخوره

دیشب برای فرار کردن پشت سرهم تا ساعت ۴صبح فیلم دیدم

راه فرار خوبیه برای فکر نکردن


بعد هم خوابیدم تا الان

بینش ۱۲۰۰ بار بیدار شدم.اما خابالوده تر از برخواستنم





یک دسته بندی جدید اضافه کردم به اسم تبلیغات.


به نظرم ادم وقتی کی برند خوبی استفاده میکنه و میشناسه شاید کمترین کاری که میتونه انجام بده بابت خدمتی که از اون برند بوده اینه تبلیغ و تشکر کنه.

خب من که نمایندگی برند دارم میتونم بفهمم وقتی مشتری برمیگرده و ازت تشکر میکنه یعنی چی و چه حس سرشار از امید و حال خوب میگیری و شارژ میشی برای ادامه مسیر و نهایت تلاشتو میکنی برای بهتر شدن و بالابردن کیفیت.

حتی دوست دارم زنگ بزنم و از یک سری شرکت و افرادبه عنوان مشتری راضی تشکر کنم.

این خیلی باب نیست در ایران بخصوص و یا حتی در دنیا که بابت خدماتی که ارائه میدن تشکر بشه.اغلب وقتی مشکل داریم یا ناراضی هستیم دست به تلفن میشیم و شکایت میکنیم.اما وقتی راضی هستیم این کار نمیکنیم.

میخوام هر از گاهی از یک سری چیزهایی که راضی هستم بنویسم و هم شاید دیگر دوستان استفاده کردن و راضی باشن و هم اینکه تماس بگیرم با اون افراد و تشکر کنم.ما ایرانیها باید خیلی هوای همو داشته باشیم.



یکی از این شرکتها شرکت "تاکسا" هست.

1- شرکت "تاکسا"


بنا به انجام کاری، یکی از دوستان تاکسایی لطف کردن و برای ما ترشی و شربت نعناع اوردن. توقعی نبود ولی ایشون لطف کردن.

من ادم ترشی خوری هستم. همه نوع ترشی میخورم. کلا به نظرم ترشی بد وجود نداره.حتی ترشی بی مزه هم باشه بنظرم عالیه:))


و خب برای اولین بار بود که وقتی ترشی آماده بازاری میخوردم، گفتم:برندش چی هست؟خوشمزه است و حس خونگی بهت میده. حس نمیکنی مواد بنجل مونده ریختن و ترشی شده.

تنها برند ترشی اعلاتری که از این ترشی خوردم فقط ترشی خونگی زنداییم بوده:))


شربت نعناع هم خیلی خوب بود.غلظت خوب و طعم و عطر نعناع خوبی داشت.


مدیرعامل این شرکت اقای مهندس علی امین التجاری هستن در حال حاضر و این شرکت هم مشهد جاده سیمان هست.


من خیلی اهل برند بازی نیستم و مگر در مواردی که خیلی خوشم بیاد و تازه میرم ببینم برند ومارک و چیه.این ترشی و شربت هم جز این دسته موارد بود.


محصولات دیگه ای هم چون سرکه و. هم دارند.




+هیچ سود مالی این تبلیغات برای من نداره.

+اگر شما هم دوست داشتین در این تبلیغات شرکت کنین.

+در این پستها چیزهایی نوشته میشه که قطعا "خودم" استفاده کرده باشم.

+این تبلیغات صرفا در جهت کمک به پیشرفت و بالابردن کیفیت محصولات، ارزش و اهمیت دادن به ارزش قدردانی بابت خدماتی که میگیرم، برگشت کائنات به سمت خودم، ارزشمند بودن اطرافیانم که لایق استفاده بهترینها هستند و. میباشد.


از کارم اینو یاد گرفتم که وقتی چیزی میخوای تغییر بدی یا میخوای بهبود ببخشیش ابتدا باید بپذیری.

گام اول موفقیت همیشه پذیرفتن نقطه ای که هستی.هست.


من هم میخوام اعتراف کنم و بپذیرم که یک ادم بسیار تنبلی هستم.از گفتن این عبارت شرم زده و خجالت زده و نیستم.چون این تنبلی خیلی جاهایی باعث خلق یک سری ایده و راههای عالی شده.

به قول دبی فورد بزرگ،هر صفت وقتی بتونی ازش به جای خوبی استفاده کنی، اون صفت یک حسن هست.

اما خب خیلی جاهایی هم اصلا موفق عمل نکردم.تنبلی کار دستم داده و مثلا از ورزش و از پیشرفت و. خیلی چیزهایی که دوست داشتم عقبم انداخته.


دیروز که صحبت میکردمنزدیک به دوساله من میخوام ورزش حرفه ای شروع کنم و جز دوست داشتنهام هست.اما تنبلی مانعم شده.

اینکه هرروز اتاقم قبل خواب دستی بکشم یا هر چیزی برمیدارم بزارم سرجای خودش(تقریبا) این هم تنبلی .

حتی در کارمدر درس خوندن در روابطم.در.

اینکه فقط دوست دارم کسی باشه در زندگیم یک بحثهاما توی رابطه هم تنبلمتنبلیم میشه بخوام با کسی باشم.به هر حال هم اون هم من توقعاتی از همدیگه داریم.


گوشه گوشه زندگیم.ریز و درشت زندگیم میبینم تنبلی به چشم میاد.

حتی پر کردن فرم مخصوص روزانه امم تنبلیم میشه.هاهاهاهاها


به قول مشاورم میگفت:چون همیشه به تواناییت ایمان دار یو میدونی دقیقه 90 کارهاتو عالی جمع میکنی.تنبلی داری.


من ذاتا انسان تنبلیم.انتخاب شغلم هم به خاطر تنبلیم بود.

ادم هرروز 6 صبح رفتن سرکار تا عصر نبودم و نیستم!!!!

حتی نتورک به این دللی انتخاب کردم که بعد 10 سال که به نقطه امن ذهنی خودم رسیدم.میخوام در سیر و سفر باشم!!یعنی قرار نیست برم فقط دفتر و برگردم و. .

اگر قرار بود نتورک هم اینطوری باشه که لازم باشه هرروز صبح تا شب و تا مدت 30-40 سال انجامش بدم میخواست میلیاردی پول بده هم نمیرفتم.


میخوام برم اون خونه ویلایی لاکچریم شمال و با بچه هام خوش بگذرونم.قرار نیست بچه هامو مدرسه ثابت بفرستم.قراره بریم باهم دنیا رو بچرخیم و با چیزهای مختلفی تجربه کنیم. بفرستمشون توی زمین بازی مخصوصشون با مربیشون و من هم لم بدم داخل کتابخونه بزرگم و کتاب بخونم و دمنوش بخورم.


وقتی فکر میکنم که اگر قرار باشه 40 سالگی هم سرکار باشم مثل الان، خون خونمو میخوره!! من 40 سالگی زندگی گشت و گذاری همراه با کار میخوام.مثلا از این شهر به اون شهر، از این کشور به اون کشور برم و کار کنم. مثل خیلی از بزرگان صنعت نتورک ایران و دنیا.اینکه مم باشم ساعت 6 صبح تا 4 عصر و. نیستم.


تنبلمو از این قسمت تنبلیم خوشم میاد.


برای اینکه اون چیزهایی که میخوام بدست بیارم باید الان این تنبلی بزارم کنار:))


حالا که میدونم مجاها تنبلیم خوبه کجاها بده باید تغییر ایجاد کنم.یا بهتره بگم استفاده مفید بکنم از این تنبلی.


یک سری از تنبلیهام باید تا اخر سال 98 برطرف بشه. یک لیست از تنبلیهام میخوام بنویسم.(هنوز نمیدونم چندتاست)

برای تغییر هر عادت هم 28 روز زمان لازمه.

یعنی لازمه ماهی روی یک تنبلی کار کنم.

یعنی از امروز شروع کنم. حدود 13 تنبلی در زمینه های مختلف از زندگیم برطرف کردم.و از الان بابت این تغییرات خدارو شکر میکنم و ممنونم که خدا این توفیق به من داد که تنبلیهامو رفع کنم.


اولین و دومین و سومین تنبلانه ای هم که میخوام تغییرش بدم.1-پر کردن لیست روزانه ام 2- رسیدگی به ابرو 3- رسیدگی به دور چشمم هست.

چون دوم و سوم مرتبط به هم دیگه هستن باهم انجامش میدم.



1- خدایا شکرت بابت دیدار دوستانه دیروز.

2-خدایا شکرت بابت جلسه دیروز.

3-خدایا شکرت بابت حال خوب دیروز.

4-خدای شکرت بابت اشنا شدن با گروه جدید.

5-خدایا شکرت بابت دوستی های خوبی که دارم.

6-خدایا شکرت بابت 3برابر شدن فروش هرروزم.

7-خدایا شکرت بابت پولی که به حسابم واریز شد.

8-خدایا شکرت بابت نظم دادن به کارم.

9-خدایا شکرت بابت اجازه فکر کردن های بزرگ به من.

10- خدایا شکرت بابت لبخند روی لبم.

11-خدایا شکرت بابت توانایی تایپ کردن.

12-خدایا شکرت بابت مهربونی و لطفی که به من عطا کردی.

13-خدایا شکرت بابت صدتا.


نیاز دارم به ریکاوریدرنتیجه یک لیست هم برای 5 سال اینده ام-2سال اینده و 6 ماه اینده ام مینویسم و باید چیزهایی بهش اضافه یا ازش حذف کنم یا هم تیک رسیدن بهش بزنم:)


به شکل غریبی منتظر معجزه هستم.یک معجزه بزرگ.

هر دفعه خدای بزرگ منو به صبر دعوت میکنه و باز من پافشاری دارم.

میدونم هرروزم یک معجزه است.دوست دارم اون چیزی که میخوام اتفاق بیفته و من بتونم رویای جدیدی جایگزین کنم.

حس میکنم این معجزه اتفاق بیفته خیلی از ارزوها و رویاهای من جامه عمل پوشونده میشه.حس که نه! قطعا همینطوره.


خدایا هر جایی که بگی ثبت میکنم.مهر و امضا و. میدم.لطفا لطفا معجزه کن.

تو خدایی که دریارو برای موسی شکافتی.برای تو این چیزها بوقه




خدایا شکرت بابت سحرخیزی امروز.

خدایا شکرت بابت بیدار شدن با حال خوب امروز.

خدایا شکرت بابت فروش 3 برابر امروز.

خدایا شکرت بابت دعوت به جلسه امروز.

خدایا شکرت بابت لیوان چایی دستم.

خدایا شکرت بابت خانواده مهربونم.

خدایا شکرت بابت دوش حموم.

خدایا شکرت بابت داشتن شامپو.

خدایا شکرت بابت داشتن حوله.

خدایاشکرت بابت داشتن توانایی حموم کردن.

خدایا شکرت بابت اب گرم.

خدایا شکرت بابت اتاق گرم.

خدایاشکرت بابت داشتن لوسیون بدن.

خدایا شکرت بابت لبخند روی لبم.

خدایا شکرت بابت چهچهه پرندگان.

خدایا شکرت بابت داشتن خط عابر پیاده.

خدایا شکرت بابت قانون راهنمایی رانندگی.

خدایا شکرت بابت داشتن کمربند ایمنی.

خدایا شکرت بابت دفتر بزرگ شخصی.

خدایا شکرت بابت تیم قدرتمندی که دارم.

خدایا شکرت بابت صدتا.


حسابی گرسنه هستم.

از صبح فقط یک دونه پیراشکی شیرین +کمی تخمه کدو+دولیوان چایی+چنددونه مویز و برگه زردالو خوردم.


دارم از گرسنگی تلف میشم.اما بخاطر تخمه کدویی که خوردم دلم غذا نمیخواد.


غذا اوردم با یک ظرف بسیاااار بزرگ ماست تا بشوره ببره.


گرسنه این.تخمه نخوریناز من به شما نصیحت.



8-  رویای یک مرد مضحک

فئودور داستایوسکی

ترجمه وحید مواجی


دوست داشتم زودتر به ته ماجرا برسم.

منو شدیدا به یاد استاد انداخته بود.

درباره یک پوچی و رویا و دنیا صحبت میکنه.

نسخه ای که من خوندم پاراگرافها زیادی طولانی بودن.به نظرم اگر نسخه یا ترجمه دیگری هست اون بگیرین.


9- چگونه در شرایط رکود و بحران اقتصادی فروش بیشتری داشته باشیم؟

نوشته محمد رضا طائی


یک کتاب جمع و جور تجربی نسبتا خوب.جمع آوری اطلاعات مفید و ساده خوبی داشت.معرفی یک سری افراد ایرانی موفق داخل این کتاب به چشم من خیلی اومد.




یک تصمیمی گرفتم از همین یکساعت پیش برای تقویت حافظه و مفید بودن بیشتر وقتم.


امیدوارم بهش خیلی حرفه ای عمل کنم.

قبلا هم تصمیم گرفته بودم یکبار همین و یکبار هم درباره موضوع خاص دیگه ای مطالعه ویژه داشته باشم.اما طبق معمول گشادی غلبه کرد.


اینبار امیدوارم عملی بشه.هر روز بتونم یک ساعت مطالعه در مورد دو موضوع که تعیین کردم داشته باشم.


یعنی به طور کلی بتونم دوساعت مطالعه در روز داشته باشم.

الان خیلی بیشتر دارم مطالعه میکنم اما هدفمند نیست.هر چی عشقم بکشه میخونم و بدتر اینکه بعضی کتابها تا تموم نشه زمین نمیزارم و این خیلی وقتمو میگیره.خیلی تندخوانی هم دارم که باعث میشه یادم بره و قاطی کنم مطالب کتابهای مختلف باهم یا نویسنده ها و. .اما الان میخوام برنامه بریزم.



سه هدف اصلی دارم.

نیم ساعت هدف اول-جهت تقویت زبان.

نیم ساعت هدف دوم- جهت تقویت حافظه و افزایش اطلاعات عمومی.

یکساعت هدف سوم- مطالعه آزاد یا درباره کار یا هرچی عشقم خواست.



یکی از ایرادات این بوده که چند کلمه(زیر10 کلمه) به فارسی نبوده.

من:مگه ب.ود.ج.ه فارسیه؟عربی نیس؟


سرچ کردم و دیدم بو.د.ج.ه به فرانسوی هست و از "بوجه" به معنای کیف پول میاد!!



خب این که کل این بو.دج.ه  زیر سوال میره:))


خدایا ممنون.حسابی خندیدم:))


میخوام درباره یک موضوع مهم درباره کار نتورک صحبت کنم.چیزی که تابحال شاید گفته نشده یا .


میخوام بگم چه کسایی نتورک کار میکنن؟

یک سری ادم.انسان.از جنس زن و مرد.


قبول دارین عواطف دارن؟احساس دارن؟جال خوب و بد دارن؟


من در این شکی ندارم کسی که نتورک کار میکنه بنابه جو و حال و هوا روحیه و امید به اینده حال کاری و یا حتی زندگیش نسبت به خیلی از اطرافیان و یا عموم جامعه بهتره و سرحالتره.حداقل از نتونستنها خیلی کمتر صحبت میکنه و سعی میکنه.سعی میکنه.سعی میکنه.

نمیشینه تا اتفاقی براش رخ بده و. .

(کسانی که درست نتورک کار میکنن)


این بین خب قطعا کسایی هستن مثل بقیه تجارتها و کارها که صرفا کار میکنن و باز هم همون جو قبل خودشون دارند.

من کاری به این دسته ندارم.


میخوام بگم وقتی کسی نتورکر هست و داره نتورک کار میکنه مثل خیلی از ادمها حالش بد میشه.حالش خوب میشه.نوسانات زیاد کاری و زندگی داره.مثل دیگران.

اما خیلی خیلی کمتر از دیگران میتونه اونو بروز بده و بیانش کنه.خصوصا بین عموم مردم!

چرا؟

چون اولین برچسبی که بهش زده میشه:مگه نتورکرها هم حالشون بد میشه؟دیدی نتورک بدردت نمیخوره؟دیدی جواب نمیده؟و.



شما وقتی یک کارمندی میبینین حالش امروز خوب نیست.بهش میگین:دیدی کارمندی خوب نیس؟دیدی نتونستی دومم بیاری؟دیدی همه اش حرفه؟مثلا تو کارمندی باید ارباب رجوع جواب بدیتو عرضه نداری حال خودتو خوب کنی و


نمیگین! با ولله نمیگین!!


اما یک نتورکر اگر حالش بد باشه به هردلیل با ربط یا بی ربط به کارش!! پر از نیش و کنایه و حرف و حدیث قرار میگیره!!!


من اغلب که بهم میریزم بخاطر حواشی زندگیه تا کاری.

خیلی برای من پیش اومده که مثلا حالا به دلیلی زیاد سرحال نبودم.با دوست صمیمیم صحبت میکردم و دقیقا اولین جمله اش:تو نتورکری.خودت بلدی حال خودتو خوب کنی!


:/


نتورکرمخدا که نیستم.


میدونین توقعات مردم نسبت به نتورکر خیلی بالاست.

مثلا طرف به من زنگ میزنه.20-30 میلیون دستی میخواد!!

وقتی هم بگی ندارم یا نمیدم.میگه:نتورکرها که پولشون از پارو بالا میره.یعنی دروغ میگفتی اینقدر درامدته؟؟بابا شما نتورکرها دروغ میگین!!

درامد چه ربطی داره که من  اینقدر میلیون دستی بهت پول بدم؟؟



یک نتورکر یک ادمه مثل خیلی از ادمها و انتخاب کرده شغلش این باشه.یک سری مزیتها داره یک سری معایب.یک سری چالشها داره یک سری اتفاقات عالی.دلیلی نمیشه کل طرفو زیر سوال ببریم:|



بهش میگم یک وام میخوام.میتونی راهنماییم کنی؟

میگه:وام؟؟

شما نتورکرها مگه وامم میگیرین؟؟؟



میگم: بهم ریختم بخاطر فلان موضوع(ربطی اصلا به کار نداره)

تو الماس ابی(یک رنک در نتورک پنبه ریز و من هنوز بهش نرسیدم) بعداونوقت از این موضوعات بهم میریزی؟


میگم:پر.یو.دم.درد دارم.

میگه:تو نتورکزی.خودت بلدی خودتو خوب کنی.با من بای بای.



میگم: حالم فوق العاده است.بینظیر بود امروز.

میگه: شما نتورکرها هم که الکی جو بدین.


نمیدونم چی توی فکرد مردم غیر نتورکی میگذره که اینو میگن!!!



من ادم گیری نیستم روی نتورکیعنی با چهره نتورکیم با خیلی از افراد صحبت نمیکنم.اول بهشون به عنوان یک انسان احترام میزارم.بعد دوست بعد دید کار باهاشون صحبت میکنم و دوستیمو کات نمیکنم.


ممکنه فقط یک بار با این افراد من درباره نتورک یا محصول صحبت کرده باشم!! صحبت بعدیمون که اصلا به نتورک ربطی نداره، سریعا اینطوری واکنش نشون میدن!!!




باور کنین یک نتورکر یک انسانه.یک ادم با بالایی وپایینی در زندگی.

بزارین نتورکزها خودشون باشن.بزارین باهاتون صادقانه صحبت کنن.نقش بازی نکنند.


خیلی اوقات دل ادم میگیره و حس تنهایی بیشتری داره بخاطر برچسبهای بی عدالت گونه که به ادم میزنن.



پیام داده که روز زن تبریک گفتم جواب ندادی.

میگم پیام نگرفتم.

میگه:خودتو میگیری.

میگم:پیام نگرفتم.ممنون که به یادم بودی.

میگه:اره دیگه.پیام میدیم.نمیبینی مارویا سرت شلوغه یا حوصله مارو نداری.

میگم:قبلا که پیام دادی.گفتم دلم درد میکنه.همین بود دیگه.

میگه:خب چیکار کنم؟نتورکری که دلش درد میکنه حالش بد میشه نتورکر نیست.



:/


ما هم ادمیم.لطفا درک کنین.


اگر تمام دنیا هم بگویند نمیشود.من میگویم میشود.

اگر تمام دنیا بگویند سخت است.من آسانش میکنم

اگر تمام دنیا بگویند


فرزندم

در این دنیا سختی زیاد است.اسانی و راحتی کم است

انقدر که گاهی خود من هم خسته میشوم و به نبودنم رضایت دارم

اما با همه اینها زندگی روی کره خاکی

لمس این خاک

عطر این درختها

حس کردن حس عشق و تنفر

و

بالاتر از عدم می ارزد.


نازنیم قول می دهم دنیا را برای تو به زیباترین شکل فراهم کنم.قول میدهم تنهایت نگذارم و با عشق کنار یکدیگر رشد و زندگی کنیم. قول میدهم راحتی و اسایشت بیشتر از سختیهایت باشد. قول میدهم نهایت عشق و‌احساس را تجربه کنی.قول میدهم همیشه اغوشم برای تو باز باشد برای بوییدن و حمایتت.قول میدهم


تو هم به من قول بده تمام تلاشت را برای‌ بودنت در زندگی من بکنی و مرا سیراب از‌بودن و نگاهت بکنی



برای تودر این روزدر اینجادر این ساعت مینویسم و به بودنت در زندگیم فکر میکنم.باش کنار کنلطفا.

مینویسم اینجا تا بدانم روزی چقدر خواستار بودنت بودم و تمام تلاشم برای بودن و ساختن زندگی برای وجود و اینده توست.



سرم میزارم رو شونه ات و چشمهام میبندم

با انگشتهات موهامو ناز میکنی و من هم بیشتر غرقت میشم

بهت میگم.خیلی دوستت دارم.ممنون که اومدی توی زندگیم

تو سکوتی و سکوت

بازوت بغل میکنم و میخوابم

عطر حضورت که داخل خونه میپیچه منو اروم میکنه و میشم خوشبختترین زن دنیا.


خدایا بخاطر داشتن عشق نابم ممنونم ازت


دوست دارم صبحها سرحال بنویسم و غم نداشته باشم. اما خب دیشب تا صبح سووووووختم

هنوز هم میسوزم:/


شرحش بعدها میدم


خدایا شکرت بابت آغوش گرمت

شکرت بابت نسیم صبحگاهی

شکرت بابت داشتن یخچال و آب سرد

شکرت بابت داشتن لوسیون 

شکرت بابت صبری ک دادی

شکرت بابت زبونی ک دادی

شکرت بابت پولی که دادی

شکرت بابت فکری ک دادی

شکرت بابت فروشی ک دادی

شکرت بابت هوشی ک دادی

شکرت بابت سودی ک دادی

شکرت بابت معجزه بزرگ زندگیم

شکرت بابت داشتن جوراب

شکرت بابت داشتن تو.


پست کمی طولانی هست. موضوعات مختلف شامل میشه ولی حس جدا کردنش نیست.خخخ


دیروز کار زیادی انجام ندادم اما همونقدر که انجام دادم از من انرژی گرفت.میشه گفت تحلیل انرژی بدنی و در عین حال شارژ انرژی روحی داشت.

وقتی رسیدم خونه دوتا عقب افتاده ام انجام دادم.یکی پوشوندن گلدونهام با پلاستیک تا زودتر سبز بشه.یکی هم گرفتن اب نارنجها بود. تهش هم یک لیوان اب پرتقال خودم مهمون کردم و جیگرم حال اومد.وقتی نشستم که شده بود اول شب  و کلیپی دیدم طرف نیمرو با نون سبزی میخورد و من مثل یک بچه 2 ساله بهونه سبزی گرفتم و مثل یک خانم بارداری که ویار میکنه شدیدا دلم سبزی میخواست که فکر میکردم اگر این ترکیب نخورم همونجا میمیرم.

در نتیجه با خستگی جسمی که داشتم یک بافت پوشیدم و یک شال روی سرم و یک رژ سرسری به لبم و از خونه زدم بیرون!!! من که بدون جوراب کفش نمیپوشم.جوراب هم نپوشیدم. تازه هم رسیده بودم خونه و ارایش پاک کرده بودم.برای یک سبزی حال دوباره کرم زدن حتی ضدافتاب هم نداشتم.

توصیف ظاهرم با منظوره.

چرا؟

چون فقط کم مونده بود گربه نر محل به من گیر بده.


از در ساختمون بیرون امدن همانا و از این ماشین وانتها که اتفاقات اب و برق و. هستن شروع شد تا رسیدن در سبزی فروشی و تحویل گرفتن بیش از اندازه شاگرد سبزی فروشی!!!

ماشینها هم که دیگه براتون بگم یا نگم؟؟از اون سمت بولوار وای میستادن بوق میزدنتو هم میپیچیدن و


حالا من یاد اون کلیپه افتاده بودم که خواننده راه میرفت همه دنبالش افتاده بودن. و خنده ام گرفته بود.بدترین موقعیت همین خنده است که روی لب ادم میاد و فکر میکنن تو هم اره .


فهمیدم مثل اینکه مردم شهر براشون عادی بودن الان جذابیت بیشتری داره تا حتی کمی ارایش داشته باشی.هر دفعه در ساده ترین حالت رفتم بیرون بیشتر جذابیت داشتم:))

مسیر ده دقیقه پیاده روی از برگشت میخواستم ماشین بگیرم:/


البته فهمیدم وقتی حال دلم خوبه هم جذابترم.اخه موقع رفتن با اهنگ اسانسور کلی قر دادم:))


در شرف ماشین گرفتن بودم که یادم اومد به مامان زنگ بزنم و سوالی بپرسم تا بیرونم و وقتی زنگ زدم گفتن شام اماده کن که همه میایم خونه.

من هم پیتکو پیتکو اومدم خونه و مرغ گذاشتم یخش باز بشه.حالا شده ساعت 8:20 دقیقه.

بعد هم برنج گذاشتم توی اب و از ظره ظرف بود شستم و باید تیکه های مرغ کوچیکتر میکردم تا زودتر بپزه و مزه دار بشه.

سیب زمینی سرخ کردم و برای ته دیگ گذاشتم و فقط روی دور تند بودم و ساعت 9:20 دقیقه برنج هم دم کرده بودم. نشستم به سبزی تمیز کردن و سبزی گذاشتم داخل اب و کوه ظرف شستم.

هزاران بار خداروشکر کردم و برای روح خدابیامرز کسی که تخته اشپزخونه اختراع کرده.من بدون تخته،  اشپزی سختمه.همه کارهام با تخته است.خیلی راحتتر و سریعتر میتونم اشپزی کنم.

منتظر بودم که برسن و نمیرسیدن:))

زنگ زدن ما خونه شر-لی هستیم و بیا اینجا و خریدها هم ببین.

بساط شام جمع کردم و بابا اومدن دنیالم و رفتیم خونه شر-لی.

از گرسنگی هلااااک بودمااا .


میدونستم مامان سبزی ببینن شاد میشن که همه استقبال کردن از سبزی:))


هدف من نیمرو با سبزی بود که شد مرغ و سبزی:))


سیسمونی دیدیم و ذوق کردیم و جمع کردیم اومدیم خونه و من هلاک بودم رسما.


کمی گپ زدیم و خوابیدیم.


دیگه از خستگی و انرژی کم شدنم و خوابالودگی نالان نیستم چون میدونم طبیعیه و میگذره انشالله.


امروز خیلی خیلی دیر بیدار شدم.

حس میکردم یکی با لودر از روی بدنم رد شده. یعنی چندباری از هول و استرس و اشفتگی پریدم اما نمیتونستم ت بخورم.


بعدهم نالان پاشدم چایی و ناهار درست کردم و نشستم به رسیدن یک سری حساب کتابها که پیامی رسید مبنی بر اینکه دیشب در خواب فردی بودم که الان بشدت این فرد شاداب است به علت حضور من و من هم فهمیدم پس دیشب اونجا بودم و قر میدادم که اینقدر خسته بودم صبح:)))))


ناهار خوردم و چی بود؟

نیمرو با رب گوجه و سبزی و ماستروحم جلا داده شد و تا خرخره خوردماخدایا شکرت.


برنامه هامو مینوشتم که دیدم اووووه.چقدر عقبم از چیزی که میخاماما میتونم بدستش بیارممرگ یکبار شیون هم یکبار دیگه.



و اتفاق خجسته اینکه با دوست نازنین مجازی حقیقی شده گپ زدیم و حسااااااااااابی دلم شااااااااااااااااد شد و شارژیدم. یک کسی که خیلی خیلی خیلی دوست دارم از نزدیک ببینمش و بغلش کنم.


الان دوباره خوابم میاد و دوست دارم بخوابم:))

اما باید به کار و زندگیم برسم. از وقتی بیدار شدم فقط نصف حساب کتابهامو کردم و با 2 نفر از مشتریهام و همکارها گپ زدم.همین:/



دلم معجزه بزرگ میخواد.

5سال دیگه دیره برای منالان میخوامقبل 30 سالگی نهقبل 27 سالگی میخوام نهقبل 1398 میخوام.خدایا لطفا. .



ی رب بخوابم بعد پابشم؟:))

نوچ نوچ.میدونم کارم با ی رب راه نمیفته:))


دوست دارم برم توی خیال.خیال کنم اون خونه ویلایی شمالم

راستش دوست دارم بچه هام اونجا بزرگ بشه نه داخل اپارتمان حتی بزرگ داخل این شهر.

دوست دارم رشد بچه هام ببینم نه مرگ روحیه و خلاقیتش.

شاید این هم خودخواهیه.اما باید تلاش کنم تا بتونم اون چیزی که میخوام برای بچه هام فراهم کنم و بعد به این دنیا دعوتشون کنم البته اگر خدا اجازه بده.



التماس دعا


خب یک چیز بسیار واضحی هست که بصورت موضعی لاغر کردن بسیار راحتتر و قابل درکتتره.


ژل لاغری لدورا هم همینطوره.بصورت موضعی میزنین و لاغر میکنین.بدون عوارضه.

باید ورزش کنین.یا پیاده روی.

اصل انجام این روش مرتب استفاده کردن هست.

مکانیزمش هم اینه که بخاطر عصاره های گرمی که داخلشه گردش خون اون موضع بیشتر میشه وباعث میشه چربی اون قسمت زودتر اب بشه.

به همین خوشمزگی.



200 میلیهههه.قیمتش 98 تومانه و تخفیف میشه:88200 !!!



کنار اینها باعث میشه پوستتون نیفته و راحت جمع بشه.



برای پاک سازی صورت دو محصول میتونم معرفی کنم.


1- ماسک اسکراب حاوی صدف دریایی برند لدورا


لایه برداری و پاکسازی میکنه.منافذ بخوبی تمیز میکنه.جوان سازی داره و بخاطر اسیدامینه های موجود داخلش روند پیری به تاخیر میندازه.ابرسانی و نرم کنندگی قوی داره.

این هم مثل اکثر محصولات میتونین عکس قبل و بعد استفاده به صورت آنی ببینین !!

بسیار شفاف و روشن میکنه پوست و برای از بین بردن لک پوستی خوبه.

درمان جوش هم میکنه.


ایشون 150 میلی هست و قیمت 86000 و با تخفیف :77400!! 

بسیار مفت هستن.


عکس


2- ماسک پیل اف لدورا

برطرف کننده جوش های سرسیاه-بستن منافذ باز صورت- جوانسازی و شاداب کننده پوست- دقیقا حالت پنبه ای داره-باز هم عکس قبل و بعد میتونین ببینین بصورت انی!

یک پاکسازی حرفه ای انجام میده.ابرسانی و نرم کنندگی قدرتمندی هم داره.


150 میلی و قیمت: 70100 و تخفیف:63000 تومان.


عکس



از جفتش بصورت محدود الان دارم.


کرم روز تاثیر ویژه ای برای جوانسازی و تامین رطوبت پوستی داره.

میتونین به راحتی از این کرمها استفاده کنین و پیشگیری موثری برای جلوگیری از پیری پوست صورتتون داشته باشین.



1- کرم ابرسان قوی لدورا


درباره اش چی بگم؟

وقتی میزنی حس میکنی زیر پوستت اب رفته.به همین خوشمزگی.

ابرسانی که داره.ضدالتهابم هست.نرم و روشن هم میکنه.سرشار از ویتامین و اهن و فسفر و . هم هست و .

زیر ساز ارایش خیلی خوب.بستن منافذ و. .

کلاژن هم داره دیگه.چی میخواین واقعا؟؟؟


120 میلی حجمشه.قیمتش فقققط 109 تومان هست و تازه قراره تخفیف 10% هم شاملتون میشه که قیمت براتون در میاد:98000!!!!!!!!!!!

اینقدر ارزونی فقط میتونین در سیستم فروش مستقیم ببینین و تمااام.


یک کرم به ذات سبک، سبک ،سبک و بسیار بسیار زیبا.

فقط عکسشو ببینین:

ابرسان لدورا

یکی از اینها ادم توی خونه اش برای دکور فقط باید بزاره:))) 


2-کرم روز الیکس پلاس

ایشون چهارتا ویتامین داره که یعنی خودش خداست!!!

رطوبت رسان!! ضدلک!! جوان کننده و. .


واقعیت من از این کرم راضی بودم.اما وقتی لدورا گرفتم و برند بعدی که میگم خب اینو برای دستم استفاده میکنم و بدلیل ویتامینهایی که داره ناخنهای منو شمشیری و سفیییییییید کرده و بشدت محکم که به سختی میشکنه و اغلب فکر میکنن ناخن مصنوعی گذاشتم!!! اون پوسته پوسته های کنار ناخنم از بین رفته کاملااا!!!

ایشون 50 میلی هستن.پوست بشدت نرم میکنه.نسبت به لدورا چربتره.اما جوش نمیزنه صورتت.

قیمتش هم 38900 که با تخفیف میشه:35000:)


عکس


((((((((((( به تعداد بسیااار محدودی دارم))))))



3- کرم نرم کننده دست و صورت الیکس هلث نوشن


این برند بر طبق طب بوعلی سینا درست شده و یک برند میه.

100%ارگانیک و طبیعیه.

بهترین خاطره از این همین امروز صبح دارم که یکی از مشتریانم بعد 3 سال که هزار و یک کرم داخلی و خارجی و دست ساز و.و دکتر و تست کرده بود و دکترها حتی تشخیص ندادن علتش چیه؟؟؟

با استفاده 2 بار از این کرم عااالی شده بود که من خودم وقتی بهش محصول دادم با این عبارات گفتم:همه چی تست کردی.این هم تست کن!!!شاااید جواب داد.

و فوق العاده جواب داد.


چهار ویتامینه است-زیرساز ارایشخ-به میزان بسیار کمی روی پوست زده میشه.جوانسازی داره و .

ایشون 50میلی هستن و قیمتش:65400 و با تخفیف 58800!!


عکس



اطلاعات برای پوست قبلا گذاشتم.


لینک 1- اطلاعات پوست صورت

لینک 2 - کارهای لازمه برای پوست خوب


برای جوانسازی ویژه صورت بهترین محصول "کرم لیفتینگ ماساژوردار لدورا" هست.


لینک 3- توضیحات درباره کرم لیفتینگ ماساژوردار لدورا

لینک4 - توضیحات علمی درباره کرم لیفتینگ ماساژوردار لدورا

لینک5- عکس از تاثیر کرم لیفتینگ ماساژوردار لدورا

میتونین اطلاعات کامل بخونین.



نکته حائز اهمیت استفاده از یک پاک کننده بسیار خوبه برای صورتتون.



در حال حاضر این کرم لیفتینگ در حجم 100میل عرضه میشه و قیمت اون 177400 هست و با تخفیف میشه: 159400.



عکس



یکی از بهترین و خاصترین محصولاتی که میشه استفاده کرد و کارایی چندکاره داره. جوانسازی فوری و طولانی مدت- روشن سازی پوست-بستن منافذ پوست! از بین برنده لک پوستی -بر طرف کننده جای جوش و. .


خوشبو کننده ها در اینجا به سه دسته تقسیم میشن:

1- دئودورانتها(مام زیر بغل)

2- بادی اسپلش(اسپری بدن)

3- ادکلن



الف- مام - برند الیکس (

عکس)

در این

لینک میتونین توضیحات تکمیلی بخونین.


نکته مهمی که لازمه بگم این جا اینه که جلوی تعرق گرفته نمیشه.بلکه بوی بد از بین میبره و قارچی که باعث بوی بد میشه از بین میبره   و زیر بغل سیاه نمیکنه و لباس رنگی و زرد نمیکنه.حاوی ویتامین E  و ژل الوورا - سه زمانه(یعنی در سه نت رایحه اش تغییر میکنه)


مشخصات:

مایع- 65 میل-ضدحساسیت


در دو رایحه:

1-

moonlight

- (شیرین و خنک -آروماتیک-فوژه)

2-

sunrise -(گرم-شیرین و ملایم-گل میوه ای)


قیمت- 21600

قیمت با تخفیف 10%- 19400


(((((((((((((((((((به تعداد بسیار محدود موجود دارم.))))))))))))))))))


ب:بادی اسپلش


اطلاعات تکمیلی روی این

لینک .

 ضداکنه- ماندگاری طولانی- سه زمانه- روی لباس لک نمیزاره- انتی اکسیدان که جلوگیری از پیری پوست داره.


1- بادی اسپلش Sunrise - برند الیکس

علاوه بر ویژگیهای مشترک داخلش ژل آلوورا داره که نرم کنندگی و التهابات پوستی کاهش میده.

حجم: 120 میلی هست

رایحه  : گرم و شیرین


قیمت-36600

قیمت با تخفیف 10%- 32900


عکس1


2- بادی اسپلش forest - برند الیکس

ویژگی های مشترک داره+داخلش ژل آلوورا داره که نرم کنندگی و التهابات پوستی کاهش میده.

حجم: 120 میلی هست

رایحه :  گرم و تند چوبی


قیمت-36600

قیمت با تخفیف 10%- 32900


عکس2


3-  بادی اسپلش  moonlight - برند الیکس

ویژگی های مشترک داره+داخلش ژل آلوورا داره که نرم کنندگی و التهابات پوستی کاهش میده.

حجم: 120 میلی هست

رایحه :  شیرین و خنک

قیمت- 27600 

قیمت با تخفیف 10%- 24800


عکس3


4- بادی اسپلش  blue de chanel - برند الیکس

ویژگی های مشترک + ویتامینهای A-C-F-E

حجم: 130 میلی هست

رایحه: چوبی و خنک


قیمت- 31200

قیمت با تخفیف 10%- 28000


عکس4


5-بادی اسپلش Incanto - برند الیکس

 ویژگی های مشترک + ویتامینهای A-C-F-E

حجم: 130 میلی هست

رایحه:شیرین و گلی


قیمت-  31200

قیمت با تخفیف 10%-  28000


عکس5

(((((((((((((((((((   1 تا 5 به تعداد بسیار محدود موجود دارم.)))))))))))))))))))))))))))


6-بادی اسپلش با رایحه BLACK AFGHAN - برند لدورا 

 ابرسانی بالا- پیشگیری کننده از پیری پوست- برطرف کننده خشکی پوست- رایحه بسیار خاص و عالی

حجم: 250 میلی هست

رایحه:BLACK AFGHAN

عکس

قیمت-  81700

قیمت با تخفیف 10%-  73500


عکس6



7-بادی اسپلش با رایحه  SANTAMONICA- برند لدورا 

 ابرسانی بالا- پیشگیری کننده از پیری پوست- برطرف کننده خشکی پوست- رایحه بسیار خاص و عالی

حجم: 250 میلی هست

رایحه:SANTAMONICA


قیمت-  81700

قیمت با تخفیف 10%-  73500

عکس7


8-بادی اسپلش با رایحه AMOR MIO - برند لدورا

 ابرسانی بالا- پیشگیری کننده از پیری پوست- برطرف کننده خشکی پوست- رایحه بسیار خاص و عالی

حجم: 250 میلی هست

رایحه:AMOR MIO


قیمت-  81700

قیمت با تخفیف 10%-  73500

عکس8



ج: عطر



عطرها ترکیب رایحه فرانسوی و سویسی هستند که یک سری رایحه متمایز با ماندگاری بالا رو شامل میشه. خیلی خاص  و خوشبو هستند این عطرها.


در اصل ادیوپرفیوم هستند.



1-ادیوپرفیوم SILVERSAND - برند W&B

 

حجم: 100 میلی هست

ساختار رایحه : چوبی و گرم

نت اغازی:گل سنبل-اناناس

نت میانی:زنبق زرد، یاسمن صورتی، فلفل

نت پایانی:- زنبق زرد، یاسمن صورتی، فلفل


قیمت- 708500

قیمت با تخفیف 10%-  637000

عکس1

2-ادیوپرفیوم GOLDENSAND - برند W&B

حجم: 100 میلی هست

ساختار رایحه : ترش و تند

نت اغازی:مرکبات، پرتقال

نت میانی:یاسمن، گاردنیا، تمشک

نت پایانی: نعناع هندی


قیمت- 708500

قیمت با تخفیف 10%-  637000

عکس2

3-ادیوپرفیوم SILVERADO - برند W&B


حجم: 100 میلی هست

ساختار رایحه : خنک و ترش

نت اغازی:یاسمن، رز بنفش

نت میانی:ماندارین، لیموترش

نت پایانی:مشک، عنبر، چوب کشمیری


قیمت- 708500

قیمت با تخفیف 10%-  637000

عکس3


4-ادیوپرفیوم GOLDRADO - برند W&B


حجم: 100 میلی هست

ساختار رایحه : ترش و تلخ

نت اغازی:گریپ فروت، اقیانوسی، ماندارین

نت میانی:برگ بو، یاسمن

نت پایانی:چوب جنگلی، خزه بلوط، نعناع هندی، عنبر

قیمت- 708500

قیمت با تخفیف 10%-  637000


عکس4

واقعا رایحه های بسیار دلپذیری داره و خط بوی بینظیری داره.




توجه: بعضی از محصولاتی که روی سایت زده ناموجود یا توقف تولید من در انبار خودم دارم.


دوستان من هرساله هفته اخر اسفند تخفیف۵٪ دارم.


صادقانه بسیار الان هم در فورس مالی هستم و پول لازمم.

در نتیجه چندین اتفاق خجسته دارم که خیلی خیلی به نفع شماست.چون ۱-هم با قیمت کمتری محصول تهیه میکنین.

۲-هم محصول خیلی با کیفتی استفاده میکنین.

۳-هم تضمین میدم که از محصول راضی باشین.


من هم سود میبرم.سود مالی کمتر اما پول نقدی که لازم دارم الان بدستم‌میرسه و این بیشتر از هر چیزی الان خوشحالم میکنه.


شرایط:


۱-مشاوره رایگان که خود من درخدمتتون هستم.

۲- تا ساعت۱۲شب بیست و نه اسفند.تخفیف ۱۰٪ دارم.

۳- بنابه حجم خریدتون تخفیف بیشتری بگیرین.

۴- با معرفی افراد دیگه به من.در صورت خریدشون از تخفیف بیشتر برخوردار بشین.

۵- یک سری محصولات با کیفیت بنابه دلیل اینکه تاریخ انقضای رو به پایانی(مثلا دو ماه) دارن.با نصف قیمت میتونین دریافت کنین.





برای اطلاعات درباره محصولات هم روی دسته بندی نتورک کلیک کنین.

سوالی هم‌داشتین درباره هر‌محصول بپرسین.


شکواییه


قرار نبود اخر ۹۷ اینجوری تموم بشه.

گفته بودم اگر نمیخوای برای من کاری کنی.منو راه نده.

امید دادی بهم که پوچ و واهی بود!


صبر پشت صبر و صبر پشت صبر!

میفهمی؟

دیگه نمیشه دردسر درست کنی وبشینی اون جوشه هر هر به من بخندی!


گفتی تلاش کن کردم.

گفتی غصه نخور.نخوردم.

گفتی

اما داداچ بوی گند همه جا رو برداشته و من هم دارم خفه میشم.


خوب و خوش دارم زندگی میکنم. بعد بیا گند بزن و برو.خب؟


همین ازمایشات لعنتی نمیشد اول اسفند باشه؟حتماااا باید بزاری اخر اسفند که گوه بزنی به زندگی و ارامش من؟؟؟

طرف بعد یکسال و نیم پاشده اومده برای من فاکتور از دوسال پیش رو میکنه.اون هم دقیقااااا همین وقتی که تعطیلی هست و دست من به جایی نمیرسه!!خوشحالی نه؟؟

اخخخ که من فدات بشم که کاری کردی از دیروز هم غرغرهای خانواده گوش کنم بخاطر لوپ مزخرف کار و ازدواج و !!!

در سلولهای تحتانیت الان عروسیه.نه؟

اخخخ گفتم ازدواج یاد این پسره بیشعور افتادم که بالاخره خارج از اون لوپ مسخره برای من فرستادی و دو روز هم نشد که اون هم اسهال گرفت روی زندگی من! من کی به تو گفتم کسی برام بفرستی؟؟؟ من کی به تو گفتم نیمه گور به گورشده اولویت منه؟؟؟؟؟ تازه اون هم همچین عتیقه هایی که جنازه ام نمیزارم روی شونه اشون باشه!!


اهان اهان این مملکت و این ادمهای قانون مندت هم که کلاااا گل و سنبلن!!!

پلیس قاااانون مندت هم جریمه میکنه بخاطر اینکه کنار خیابون توی ماشین ایستادم که تلفن جواب بدم!!!

اخییییبفکر تموم شدن برگه های جریمه اون اشغال هستی.به فکرجیب من یا حال روحی من در اون لحظه نیستی؟؟؟؟؟

مملکت که نیسدیونه خونست.




اصن نخوام توی زندگی من دخالت کنی کیو باید ببینم؟؟؟؟

نخوام هوامو داشته باشی یا حتی نگاهم کنی؟؟؟؟


عصبانیم.خشم دارم.دیوونه شدم.کم اوردم.دوست دارم پاچه بگیرم.حتی برم جییییغ بزنم وسط اتوبان!!!

دوتا دستامو بردم 
به من خندید
 فاک داد
له شدم وقتی باید غنچه میدادم
زندگی چیکار کردی با من؟
تو اینو به من بگو
تو نامردی یا من؟
.
.
.

یکساعت به سال تحویل تصمیم گرفتم بخوابم و نزدیکش بیدار بشم.اما کتاب خوندم و بیدار موندم و کتابش غمگین بود و من بغض میکردم گاهی:))


10 دقیقه به سال تحویل 1398 رفتم و منتظر موندم سال تحویل بشه و دعا میکردم و بعد سال تحویل شد و بوس و ماچ و بغل و . تازه اعلام کردن که اقا قراره بیاد صحبت کنه و من اومدم که بخوابم و دوباره کتاب دستم گرفتم(pdf) بخونم و همزمان پیامی اومد و من سرشار شدم از حال خوب؟نه.حال بسیار بسیار بسیار غریب و دوست داشتنی بود


تیلوی نازنینم که هنوز چند دقیقه از سال تحویل نگذشته بود و به یاد من بود.اینکه لحظه سال تحویلش با من قسمت کرده بودگوشی دستش گرفته بود و به من پیام داده بود.

همینطوری اشکهام از ذوق میریخت و به حال خوب خودم و به داشتن دوستان اینچنینی غبطه میخوردم.

اینقدر مستانه بود حالم که عجیب.


اینکه ادم به ذهنش بیاد همه ارو دعا کنه یک صحبتهاینکه عملا هم نشون بدی بفکرشون بودی یک صحبته.


بعد از تیلوی نازنین4-5دوست نازنین دیگه به من پیام دادن که باعث شد همینطوری اشکهام شدت بگیره و واقعا سپاسگزار لطف دوستان عزیزم باشم که اینقدر زیبا به یاد من بودن و در چه لحظات ملکوتی.


و از صبح هم پیامهای شخصی که برای من رسید حالم خیلی خوب کردپیامهایی که همگانی نبود و من مخاطب قرار گرفته بودم.

پیامهایی که دلمو روشن میکرد که یک نقطه مثبتی توی ذهن طرف بودم که پیام مخاطبی برای من فرستاده و این بینظیر بود



خدایا هزارو یک مرتبه شکرت بابت خلق این لحظات


خدایا سپاس


دیشب خیلی خیلی هوس نون‌پنیر چایی کردم که پنیر نداشتیم.

صبح که همینطوری بیحال طور بیدار شدم و کمی گشت و گذار نتی کردم.بالاخره عزمم جزم کردم و تصمیم گرفتم قورباغه قووورت بدم.

میدونستم اگر بشینم دیگه پاشدنم با کرام الکاتبینه و نمیتونم برم.

در نتیجه فقط دستشویی(گلاب به روتون) بعد یک مانتو و شال و بستن موها به بالا و رفتن بیرون.


چندکار اداری داشتم و انجام دادم. عیده و کارمندها مرخصین. دو تا کار ده دقه ای ۴۰دقه  و یکساعت طول کشید!


بعد هم سبزی و پنیر و‌نون سنگک کنجدی داغ خریدم و رفتم خونه.

خانواده کلی خوشحال شده بودن:))


سبزی تمیز کردیم با مامان و بابا گردو و بادام میشکستن و چایی دم کردم و سبزی شستم وباهانواده ی صبحونه ناهار تووووپ زدیم.


یعنی تا جایی که جا داشتم‌خوردم:-))

خیلی خوب بود


این روزها به هوسانه هایی که میکنم بیشتر اهمیت میدم.

خوش میگذره:-)


این روزها هم خیلی شلوغم هم نیستم.

هم خوبم هم نیستم

دچار دوگانگیم

تصمیم باید بگیرم که زیاد سرچ میکنم و م میکنم ولی سرخوشم

میرم سرکار و برمیگردم

حرف میزنم و میخونم و میخونم و میخونم

میخوابم ولی ناپیوسته.

شادترم و بهتر.

بقیه اش مهم نیس:-)


بیشترین معاشرتم این روزها با همایونه.

البته بیشتر یکطرفه.

ایشون حرف میزنه.من گوش میکنم.

بعد من حرف میزنم.اون لهم میکنه:))

بعد باز حرف میزنه.من با دقت بیشتری گوش میکنم و این روند ادامه داره.


امروز حرفی بهم زد که دوست دارم بخاطر تمام زحمات این روزها بهش عمل کنم.نمیدونم میتونم یا نه.

مجبورم نکردفقط گفت انجامش بدی اینهارو بدست میاری

دسوت دارم زحماتشو جبران کنمخدایا لطفا.


فکر میکنم همه امون به کسی مثل همایون توی زندگیمون نیاز داریم در جای جای زندگیمون.کسی که بی پروا بیاد کنکاشمون کنه و نقاط ضعف کاریمون بریزه بیرون و نقاط قوتمون بولد کنه و راهکار بده برای بهتر شدن.

البته راههایی که میده برای دیگر ابعاد زندگی هم میتونیم استفاده کنیم و رشد بدیم.

خیلی به حرفهای همایون این روزها نیاز داشتم و خوشحالم وقتی همکار به من سه نفر پیشنهاد داد، من همایون انتخاب کردم.



+همایون از لیدرهای بزرگ پنبه ریزه.

+همایون متاهله.

+خدایا کمکم کن


یک روز پر استرس و‌پر از نگرانی داشتم

برام سخت بود

بین شک و‌ شبهه بودم که فهمیدم واقعیه

استرس زیاددرست یا غلط.

هنوز هم توی شوکم

اولش پر از دلهره بودمکم کم بهتر شدم و فهمیدم من زیادی سخت میگیرم و سعی‌کردم با خودم مهربونتر باشم.


نمیدونم میتونم اسمشو بزارم نقطه عطف زندگی یا نه

نمیدونم‌میتونم بزارم بهترین‌روز زندگیم یا نه


خدایا شکرت

خدایا شکرت.


نمیدانم روزی خواهد بود که از این بیخوابی شبانه ام بگویم و توبخندی یا نه؟

۴ساعت فرصت است تا بخوابم ولی ذهنم مانند عقابی میپرد و میپرد.

دروغ چرا؟

به تو امیدوارم.

به طعم خوش زندگی امیدوارم

به عطرگل دستانت امیدوارم

به روزی که در میان خنده هایت از بیقراری امشبم صحبت میکنم هم امیدوارم


اگر فردا

بیخیالش

چندساعتی بیش نماندهلبخند بزن و به فرداهای شاد باور داشته باش حتی اگر میدانی که شاید نباشی:)



+صبحم شب میشه و شبم صبح با خوشحالی و نگرانی توامان!!

+برنامه میریزم تا برم عمل کنم و ببینم چی میشه.امیدوارم اتفاقات خوبی رقم بخوره.

+دقیقا وقتی نوشتم که میخوام بشم بیخیال همه چی، یکی میاد سر راه من که میگه:تو نمیتونی بشی بیخیال همه چی!!

+این روزها وب میخوندم شایدم کامنت میذاشتم یا نمیذاشتم. .اغلب خوندمتون.

+واقعیت این روزهای اصلا نفهیدم چطوری گذشت.

+از قبل و ابتدای سال اینقدر مشغول بودم و کارهای متفاوت از ابعاد مختلف زندگی برای من وارد بازی شد که حس میکنم  4-5 ماه از سال 1398 گذشته. اصلا حس فروردین ماه بودن ندارم.

+واقعا امروز وقتی داشتم توی دفترم تاریخ میزدم.پرسیدم.چه ماهی هستیم؟؟؟؟؟؟؟؟(یعنی قشنگ 4-5 ماه برام رفته جلو)

+الان دارم تایپ میکنم و سرم نه تنها بلکه کل بدنم درد داره و دلم میخواد بخوابم تا دو روز و بیدار نشم.حیف که فردا شروع دیگریست .

+امسال سال عبور از ترسهامه.انشالا به ثمر بشینه.

+این هم شماره پستها!!
+خوب باشین همیشه.


ابان-آذر ماه بود شخص الف به شخص ب گفت که نل میتونه برای دختر کار درست کنه.

شخص ب شماره خودشو داد تا هماهنگی کنم.


یک بار تماس گرفتم با شخص ب که گفت حالا با دخترم حرف میزنم
گفتم شماره اشو میخای بده خودم حرف بزنم.که با لحن نازیبایی گفت:نه!
2-3 بار شخص ب دیدم و ازش حال دخترشو پرسیدم.(نگفتم کارش چی شد و.)

گذشت تا رسید امروز که شخص ب منو دید و بعد از تجویل گیری و اینها و کمی گپ زدن از من پرسید:درست چی شد؟

گفتم تموم شد.

گفت:کار هم داشتی دیگه.نه؟کار میکنی.

گفتم:اره عزیزم.من که سرکارم.(قبلش صحبت میکرد با یکی دیگه که اوضاع کار خرابه)

موقع خداجافظی بهم گفت:میشه شماره دخترم بهت بدم که براش کار جور کنی؟

با کمال میل قبول کردم و قول دادم به دخترش کار یاد بدم. حالا وابسته به اینکه دخترش بخواد یا نه. .


خب ادم حسابی از ابان تا الان دخترت میتونست چقدر درامد بدست بیاره. .


خدایا کرمتو شکر.


رفتم اینستا پست هیلا درباره زهرا دیدمقلبم فشرده شد

گشتی زدم و وبهاتون خوندم و رسیدم وب اشتی که از زهرا نوشته بوداشکم ریخت

کسی اومده بود خبر داده بود که دیگه زهرا نیست.



چیزی از ذهنم گذشت که چه روزی کسی میاد


بگذریم.


خدا رحمتش کنه

لطفا صلواتی بغرستین



کار لوسیون بدن ابرسانیه.

بی شک من عاشق این لوسیونهای پنبه ریزم.

نه بخاطر کار اصلیش.بخاطر اینکه ی کار بسیااااار‌مفیدی میکنه.

متاسفانه دیگه تولید نمیکنیم و قطعا میدونم با یک‌ورژن بالاتر و‌کیفیت بالاتر‌میاد.



وقتی رسیدم خونه بابا میخواستن پاپ کورن درست کنن.همون چس فیل خودمون:))

میگفتن من بلد نیستم و.

رفتم براشون درست کنم و بهشون اموزش بدم.

موقع برداشتن در قابلمه مقداری از اون بخار و روغن دااااغ ریخت روی پای من.

با سرانگشت دستم یکم اب ریختم روی پا و سعی کردم اصن چیزی نگم که بابا هول کنن.

بعد ریلکس به سمت اتاق حرکت کردم و لوسیون محبوبم برداشتم و روی پام که سرررخ شده بود اندازه کف دست و میسوخت پخش کردم و نشستم لبه تخت.

خب اصن آثاری از سوختگی و سرخی و‌سوزش و. نیست:-))

منکه خودم میدونم کجا اون روغن داااااغ ریخت از تصورش سوزشمم میگیره فقط.

واقعا فکر‌نمیکردم این حجم سوختگی خوب بشه.میگفتم فردا چطوری جوراب و کفش بپوشم؟؟؟؟؟؟؟

واقعا توی این افکار‌بودم

الان اصن اثری ازش نیست.


اخ که من عاشقتم حاجی وطن دوست.

آی لاو یو پنبه ریز.



من سعیمو میکنم

اون سعی نمیکنه

مثبت اندیشو میگم.



رفتم دوش گرفتم حالم بهتر شد


خونه شر.لی نرفتم


دلم شدیدا الان یک بغل محبت امیز میخاداز ته دلاز اعماق وجود.کسی که بدونم دوستم داره و بدونم دوستش دارم و ارزششو داره.


دلم ی رویای عالی میخادی چشم نواز و انداز


دلم یک رویای براورده شده میخاد





یک کانال تلگرامی بود.اطلاعات خوبی میذاشت.چندین بار من شکر کرده بودم بابت اطلاعاتش و. حتی نظر برای بهبود هم بهش داده بودم.

تقریب 40 روزی یکبار تشکر میکردم.

از یک جایی میدیدم توی کانالش ویس میزاره و خیلی بد با اعضا حرف میزنه. مثل اینکه اعضا ازش سوال میپرسیدن و این هم پاچه میگرفت.

خب یک سری پک داشت برای فروش داخل سایتش و اعضا مسلما سوال میپرسیدن.معرفی میکردن به بقیه دوستانشون و من هم به چندین دوستم که میدونستم به کارشون میومد معرفی کردم.

اما واقعا این ماههای اخر بشدت بشدت زشت ویس میذاشت.من کاری نداشتم به اینها

میگفتم اصل مطلب بیخیال بشم بچسبم به حاشیه؟؟

دیگه تشکر هم نمیکردم.این 2-3 ماه اخیر.چون خیلی زشت صحبت میکرد و خب هرچی باشه من هم جز اعضای کانال و پیجش بودم.

حتی میخواستم دو سه باری لفت بدم که حیفم اومد.گفتم همه کامل و خوب نیستن و از این چیزها و بعد هم ممکنه واقعا یعضی از افراد مزاحمت ایجاد میکنن که ایشون این برخورد داره.من که نیستم.پس قضاوت ممنوع.


تا گذشت و امروز من ازش 3 سوال پرسیدم. البته بعد از تشکر و تعریف و تمجید واقعا صادقانه بابت زحماتش.

یک ابهام داخل چند پست اخیرش بود.عدم صداقت بود.ازش پرسیدم این موضوع برای چی اینطوریه؟

یک قولی داده بود داخل کانال که رعایت نمیکرد.ازش پرسید شما همچین حرفی زدی.کی عملی میکنی؟
بعد هم قیمت یک پک ازش پرسیدم که لازم داشتم.


بازخورد چی بود؟

هر چی از دهانش دراومد گفت.منو حمال و مفت خور خطاب کرد.احر هم از تلگرام و کانال و ایسنتا و بلاک کرد.


علتش چی؟

اینکه مگه تعهد امضا کرده که قولشو عملی کنه؟ 

و گفت هیچوقت تشکر نمیکنی.مفت خوری هم میکنی؟

و



بعد تازه فهمیدم چرا توی ایران باب شده هر کسی به جایی میرسه خودشو نمیشناسه.


یک فردی که کل اعضای کانالش هنوز به 3 هزار نرسیده.اینقدر

اصل یک تبلیغات خوب اینه که حتی اگر مشتری تو ناراضی بود و با هزار و یک تووووپ پر اومد سمتتتو اول گوووش کنی.بعد ازش علت بخوای.

نه اینکه من محترمانه ازش سوال پرسیدم.حتی دستوری نگفتم که چرا انجام ندادی؟

پرسیدم اینو گفتی داخل کانال.کی قراره انجام بشه؟


حتی من مشتری پک اون شخص بودم.

نتیجه اش چی شد؟

نه تنها سفارش نمیدم.بلکه به هرکسی معرفی کردم میگم لفت بده و دنبال نکنه.

چون ادب و احترام متقابله.

بعد فهمیدم که طفلیها اعضای دیگه هم که فحش میخوردن چیزی نمیگفتن.ایشون خودشو گم کرده.

از زمان 300-400 نفره بودنش تا الان که نزدیک 3هزار نفره باهاش بودم اما ارزششو نداشت.اون اوایل خیلی محترمانه جواب میداد.


واقعا خیلی ناراحت شدم از رفتارش.خیلی زیاد


امیدوارم هیچوقت همچین اتفاقی برای من نیفته که یادم بره کی بودم و چی شدم.


دوستان کمک کنید

ادرس وبلاگهای:

رافایل

توت فرنگی-نازنین

خانومی

غزل

بهار شیراز

خاله آذر

واگویه

تک پسر

دوستانه

سپیده قبلی(اصفهانه)

خاطرات من

رضا

تراویس

انیشتین زمانه

و.


هر وبی ک گذر منو دیدین برام بزارین.

ممنون.


بوک مارک گوشیم پاک شدهگمشون کردم.


بابا خرما گرفتن مزه آب میده!!!

دیگه چیکار خرما دارین؟؟

با چه شور و ذوقی خرما گذاشتم دهانم.


دیگه برای خرما هم باید بگیم یادش بخیر



نکنین این کار هارو.بزارین دلمون به همین طعم و مزه ها حداقل خوش باشه.

اخ دلم کره محلی خواست.

خیلییییییییی ساله کره محلی با اون طعم و مزه نخوردم.خدا رحمتش کنه.


کره محلی با شکر قاطی میکردیموااااااایدلم خواست.

چقدر خوووش طعم بود


ماست گوسفندی مزه گوسفند میداد:))

من طعمشو دوست دارم.


وای که نگم براتون از اون انگورها و گوجه سبزها.



تنها چیزی که شاید دلم بخواد برگردم به کودکی همین خاطره بازی با طعم و مزه هاست.

خیلی خوشمزه بود


یکدفعه نزدیک 3 کیلو گیلاس خوردیم با شر-لی:))))))

قشنگ یادمه یک پلاستیک بزرگ بابا گرفته بودند.بعد یادمه منو شر-لی جلوی در ورودی اشپزخونه ایستاده بودیم و میرفتیم از پلاستیکه یک ظرف پر برمیداشتیم و میشستیم و میخوردیم

شر-لی پلاستیک میگرفت بالا من خالی میکردم:))

بعد جالبه از جلوی اشپزخونه اون سمت هم نمیرفتیم و تماما ایستاده بودیما.همونجا از تولید به مصرف بود:))


یهویی مامان یا بابا یادم نیسترسیدن و دیدن ما اینهمه گیلاس خوردیم و همچنان مشغول خالی کردن از پلاستیک مرجع بودیم که بریم بخوریم:))

کلی دعوامون کردن که مریض میشین و ازمون گرفتن و تحریم شدیم:))

یادم نیست مریض شدیم یا نه . 

قطعا گلاب به روتون اس-هال شدیمحداقل 2 کیلو مطمینم خورده بودیم:))


وایدلم چقدر برای مزه ها تنگ شده.طعمها.نونهای محلی سبزی دار.مزه گندم میداد واقعا.


فکر میکنم ایندگانمون نمیفهمن از چی حرف میزنیم.حتی الان هم نمیفهمن چی میگیم.


تا الان 2 چیزی دوست ندارم برگرده عقب از نظر مزه

بادمجون و کاهو

مزه زهر مار میداد:))

تنددددددددددد و تلخ

یادمه به بادمجون حساسیت هم داشتم.تند بود مزه زهرمار میداد.کاهو هم اغلب تلخ بودباید با سکنجبین و اب شکر میخوردی حتما.برای سالاد باید اینقدر میگشتی تا ی شیرین پیدا کنی.یا فقط اون گل وسطش سالاد میکردی.


دلم طعم میخوادمزهاخ.



خدایا شکرت


خدایا بابت رنگهای قشنگت ممنون

بابت روز دیگه ممنون

بابت ارایش امروز ممنون

بابت موهای قشنگم ممنون

بابت داشتن خونه ممنون

بابت اعتبارم ممنون

بابت پولم ممنون

بابت حرف زدنم ممنون

بابت.




ذهنم میپره.خوب نیستم.

عصبیم.هر چی میخوایم مثبت فکر کنم و پیش برم نمیدونم چرا نمیشه


کلافه امدوست دارم چشم بر هم برنم ببینم همه چی خوب شده.


۴ صفحه نوشتم.مجزا نوشتم.متفاوت نوشتم.

بستم و سعی‌کردم تصویر بسازم و خوابم ببره.

به سختی میتونستم تصویری بیارم توی ذهنمخوابم برد


صبح با سختی بیشتر بیدار شدم و‌ تکرار میکردم که میتونمروی خوش زندگی نزدیکهمن لایق بهترینهام.و

سر از حموم‌دراوردم و دوش گرفتم

از حموم که بیرون اومدم اشکم ریخت.


خشمگینم.عصبانیم

هنوز هم اشکم میریزه

خودمو جمع و جور کردم و رفتم.


پس کی قراره طعم خوشبختی چشیده بشه؟همونی که من میخوام بشه؟دقیقا کی؟


باید برم ارایشگاه و حسابی اشکم میریزه اونجا

کاش حتی میشد ارایشگاه هم نرفت و‌درد نکشید.


برام جالبه وقتی روحم خراب میشه. رشد موهای صورتم ۱۰-۵برابر میشه.

دیروز صورتمو تمیز کردم و الان پر شده که فک میکنه ی ماهه دست نزدم


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها