محل تبلیغات شما

بالاخره مشهد برفی اومد که روی درخت و زمین بشینه.به حد میلیمتر هم نرسید چه برسه سانت.

یکدست نبود.یک سری‌جاهایی برف‌ مونده بود.


تازه دیروز اقای راننده شاکی بود چرا برف نمیاد:))


هنوز هرروز دارم‌میرم‌یونی.برای این کاغذ بازیها و صحبت با استاد.


سیسنوسها و هورمونهام اذیتم میکنه به شدتی که خمار شدم و یک حال و هوای از درون غمباری دارم.


امروز که برف میخورد روی شیشه ماشین دلم نمیومد با برف پاک کن بزنم بره.یک گوشه وابستادم تا زیبایی برف و نشستن برف روی شیشه ماشین ببینم و توی دستم حسش کنم.

چندسال دیگه هم برف میشه نوستالژی.


ی ساعتی امروز خوابیدم و وقتی بیدار شدم زمان و‌زمین و همه چی از یادم رفته بود.


هوا سرد شده بسیارنسبت به قبل وگرنه به زمستون واقعی مه نمیخوره:-)



نمیدونم چرا الان و در این لحظه دلم برای پسرکابویی کلاسمون تنگ‌ شد:-)

همون پسر دوست داشتنی که ترم اول لهجه خاص شیرینی داشت و ترم بعد خیلی جنتلمنانه تر صحبت میکرد.

همون که سال دوم خیلی شیک تر و دوست داشتنی تر و جذابتر شده بود و با احترام خاصی و بیشتر حرف میزد.

همون که این روزها خیلی بیشتر‌میبینمش و دوست دارم برم بهش بگم:رنگ طوسی و مشکی و سفید خیلی زیاد بهت میاد و یک آدم فوق العاده جذاب میشی و بهش بگم تو منو یاد اون پسر‌کابویی میندازی که به سبک خودش عاشقانه داشت و زیادی با اصالت بود:-)

بهش بگم خوش به حال بانویی که تو دوستش داری و کنارته.

بهش بگم همیشه همینقدر خوب و دوست داشتنی و خاص بمون.همینقدر‌جنتلمن و با اصالت و‌خاص:-)

بهش بگم میشه باز هم ببینمت؟

کاش میشد چند کپی ازت گرفت و گذاشت تا دیگران هم ببینن و شاید رسم انسانیت و سادگی‌ و اصالت و یاد بگیرن:)

وقتی آدم همچین افرادی میبینه روحش شاد میشه:-)

خدا بهش(ت روز به روز برکت و زیبایی و‌سلامت و موفقیت عطا کنه.پسر کابویی دوست داشتنی:-)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها