محل تبلیغات شما

بعد از بحث اون شب با شر-لی تصمیم گرفتم مدتی بیخیال خونه رفتنش بشم.

اگر اون اومد بسم انیومد هم تلفنی حالشو میپرسم.

الان که استراحت مطلقه.مامان هرروز میرن پیشش.

بابا هم ازش ناراحتن که حتی تلفنی حاضر نیستن باهاش صحبت کنن.

از سمتی خب بابا هم بهم ریخته هستن و واقعا اذیت میشم اینجوری میبینمشون.

بابا فوق العاده عاشق شر-لی هستن.ی روز صداشو نشنون حتمااا اخر شب هم شده بهش زنگ میزدن تا صداشو بشنون.

حالا 3 روزه هیچی.

حتی دیروز شر-لی تماس گرفت صحبت کنه و عید تبریک بگه راضی نشدن.


از سمتی برای شر-لی هم دلم میسوزه.الان استراحت مطلقه و میخواد کنارش باشن.اما خودش خراب کرد

من هم سعی میکنم در رابطه اشون دخالتی نکنم.


ماجرای بحثشون هم بخاطر اون شب بوده. البته نه بخاطر شخص من.

بعد جریان حرفهای اون شب شر-لی، بابا بهش میگن خوب حرف نزدی.فردا هم میرن باهاش صحبت میکنن که کلا روی این یک مورد با هیچ کس درست صحبت نمیکنی که کلا بحثشون میره به حاشیه و سر از ناکجا درمیاره.


من باهاش تلفنی صحبت میکنم.حالشو میپرسم.اما خونه اش نمیرم.

تقصیر خودش بود.حرفهای درستی نزد.


الان هم به مامان گفتم شما که میرین کاری کنین اشتی کنن.

بابا اینجا بق کردن اون اونجا.

مامان هم میگن باید موقعیت شر-لی درک کرد.

من هم میگم چون درک میکنم بهش زنگ میزنم اما خونه اش نمیرم.برای ارامش خودش و خودم نمیرم.ادم حالش هزارویک بار هم بد باشه نباید اون حرف اون شب بزنه.اون هم برای دفعه سوم و جلوی همسرش.


جالبه مامان از در انکار وارد شدن:))

کی گفته؟چی گفته؟


خلاصه حالا باید این پدر و دختر اشتی داد.

کاملا کلافه ان بابا:))


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها