محل تبلیغات شما

+آزمایشهات که خوبن.

-خداروشکر.پس علت این کسلی و خوابالودگی و سرماخوردگیه چیه؟

+نرماله که.

(و ی نگاه ب من ی نگاه به آزمایشها)

نبضمو میگیره و میپرسه:عاشقی؟

-به قیافه من میخوره الان عاشق باشم؟

+خیلی.ٱدمی که میخنده عاشقه.کجاست؟ازت دوره؟


بیشتر خنده ام‌میگیره از تشخیص ماوراییش.یعنی چی که میخندی یعنی عاشقی.


-دکتر یعنی باید گریه کنم چون کسی توی زندگیم نیس؟

( دو سه ثانیه مزه مزه میکنم که بگم نگم.)

عاشق که هستم.اما معلوم نیس کحاهست الان.داره به کی دل و قلوه میده و جگر تحویل میگیره.اسمش چیه و .


بیخیال نبضم میشه و میزنه زیر خنده و میگه:از دست شما جوونها.


ادامه میده:استرس داری؟دلشتی؟فشار عصبی؟

میگم:فراوون.خصوصا هفته های گذشته.

میگه:ادامه داره؟

میگم:کمترشده.

+(اشاره میکنه ب آزمایشها)جسما همه چی نرماله.احتمالا بخاطر فشارهای عصبی بدنت دچار شوک شده.ما بهش میگیم(ی اسم گفت نمیدونم چی بود:)) ). باید از استرس دوری کنی.

-خب یعنی اینی که میگین چطوریه؟

+فشار روحی خودشو داخل جسمت ظاهر میشه.در صورتیکه جسمت سالمه.مثل چیزی که خودت میگی.استرس میگیری دستت درد میگیره.یکی قلبش میگیره.و‌.

باید برای خودت بیشتر وقت بزاری.ورزش کنی و


(توصیه های روانشناسانه میکنه و سخنرانی من باب زندگی ارزش نداره عصه بخوری و میگذره و.)

در نهایت هم میگه: شما جوونها سالمین و برای خودتون دردسر درست میکنین.برین لذت ببرین از زندگیتون.


ترجیح میدم سکوت کنم.


برمیگرده و میگه:همین سکوتت باعث این درد و مرضهاته دختر.بگو ببینم چیه؟


میخندم.

- جوونهای الان داره بهشون سخت میگذره.


سرشو ب تاکید ت میده که فکر میکنم الان کنده میشه.

+فشار هست.تو که اونو نمیتونی حذفش کنی.پس زندگیتو بکن.لذت ببر.تو هنوز فشار زندگی درک نکردی.

-فشار؟درک؟بالا پایین زیاد داشتم.

+چی بوده؟


باز سکوت میکنم.دیگه نمیخندم.سرم پایینه.پره های دماغم داره میپره.

لبخند تلخی روی لبم شکل میگیره و نفس عمیق چاشنی میکنم و بهش نگاه میکنم.


+میاد جلو و میگه:باید بیشتر حرف بزنی.باید تخلیه کنی.باید بگذری و فراموش کنی.


و کمی از سختیهای خودش حرف میزنه.بالاپایینهای زندگیش.

بنظرم دکتر هم گوش شنوا میخواست تا صحبت کنه.تا به یکی بگه:هیییببین من زیادی سختی کشیدم که اینجا نشستم.

واقعا هم سختی کشیده بود حیرت زده شدم.بهش نمیومد.


حرفی نداشتم جز تحسینش.


برای خودش هم جالب بود که اینطوری حس همدردیش شکوفا شده و داره صحبت میکنه.


و بعد هم دفترچه امو بست و داد دستم.بدون نسخه نوشتن.

گفت:هفته ای یک بار میای اینجا.چند دقیقه ای گزارش هفته ای میدی و میری.ویزیت هم لازم نیست پرداخت کنی.


من بهت زده و با شک نگاهش میکردم.که شاید از چهره ام خوند :))

گفت: شما جوونها تا زور بالاسرتون نباشه کاری نمکنین.‌منو یاد دختر خودم میندازی. بهت گفتم.اون هم ساکت بود.( توی سختیهاش از دخترش گفته بود که البته خبر داشتم تا ی حدی:)) )


پاشد و باخنده گفت:نمیخوای بری؟


اومد باهام بیرون و دفترچه منو به منشی داد و  گفت:برای ایشون هر دوشنبه تا قبل از فروردین نوبت بزن.از این به بعد پول ویزیت لازم نیست بدن.گزارش کار قراره بدن.


تشکر کردم و تا اخرین لحظه تاکید داشت حرفهاشو جدی بگیرم.

برای ورزش و 


اولین پزشک متخصصی بود که همچین برخوردی ازش دیدم.

تا الان دفعه چهارمه پیشش میرم.

اینکه برای مریضهاش وقت میذاشت عالی بود.رفتارهای جالبی در این چهاربار دیدم.

این به نوع خودش برای من جالب بود.

نمیدونم میرم یا نه.

با حرفهاش بهم ارامش داد.


نمیدونم تاثیر صحبت با همکار و تخلیه روانی بود یا صحبت با دکتر و یا انجام ۳کاری مه روی زمین مونده بود و امروز انجام دادم.

شاید هر سه تایی.باعث شد دیشب خیلی خوب بخوابم با اینکه واقعا روز اذیت کننده ای بود.


خدایا شکرت:-)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها