باز من پست یدم:)
مهدی یک پست گذاشته بود.بعد منو یاد دو موضوع انداخت.
1-بچه که بودم فکر میکردم این افراد تظاهر کارن. حتی تا همین 3-4 سال پیش
اما الان نه. دیگه این فکر نمیکنم.مگر در موارد خاصی که میدونم طرف اهل ریا و تضاهره.
2- من هم دوست دارم هر جا رسیدم نماز بخونم اما اینکه نمازهام قضا میشه یک بحث دیگه است.
اینکه تشخیص قبله نمیدم خیلی بحثه:))
توی هر خیابون یا هر جایی باید راه بیفتم قبله پیدا کنم.
2بار قبله نما نصب کردم روی گوشیم اما یک پیغامی میدادکه پاک کردم.
من باید به 4 طرف نماز بخونم تا بلکه یکیش درست در بیاد:))
الان از مورد دوم گفتم این هم بنویسم.
یک داستانی خونده بودم که این منو خیلی ت داد و توی ذهنم نقش بسته.
زمان شاه یک بنده خدایی اهل هیچ دین و ایمانی نبوده.بچه اش مریض میشه و هزارویک راه نرفته میرن و درمان نمیشه.میاد حرم امام رضا و میگه:بچه ام خوب بشه.همه نمازهام اول وقت میخونم.
بچه اش خوب میشه و این سالیان سال بر سر این قول و قرارش میمونه.
مهندس معدن یا عمران یا. بوده.
بعد سالها که از اون قول و قرارش میگذره.سرکارش بهش تهمت میزنن.خود شاه میاد رسیدگی به این تهمت ی.
همون لحظه اذان میگن.
این هم میمونه در تگنای اینکه الان شاه میاد مثلا چند دقیقه دیگه و من نباشم میگه بی احترامی کردی.
نماز نخونم.بی احترامی به قول و قرارمه.
خلاصه در لحظه تصمیم میگیره نماز بخونه.
در حال نماز که بوده شاه میاد و میبینه این نماز میخونه.
و برمیگرده به اون افرادی که منتظر محاکمه این مهندس بودن میگه:این ادم که وایستاده به نماز نمیتونه اهل این حرفها باشه.وگرنه الان یا در حال پاپلوسی برای من بود یا .
کلا منظورش این بود کسی که میدونه من الان وارد میشم.نمازشو ترجیح میده.یعنی اهل ی نیس.
بعد نماز با مهندسه حرف میزنه.
و مهندسه ماجرای شفای بچه اشو میگه. و میگه نماز دومین بار منو نجات داد.
خب این همیشه توی ذهن من زیادی نقش بسته.
اینو گفتم و اسم شاه اومد یاد این افتادم که چرا ن.و.ا.ب ص.ف.و.ی رفته به شاه گفته بیا مسلمون شو؟؟؟؟؟باید مسلمون بشی و از این حرفها؟؟؟؟؟؟
تا جایی که من اطلاع دارم خدا بیامرز مسلمون بوده ها .
درباره این سایت