محل تبلیغات شما

قرار بود بریم بیرون اما من اعلام کردم نمیام و کار دارم.خودتون برین.


کدبانو گری کردم.

بعد از کار نشستم به تمیز کردن دو کشوی دیگه از کمدم.

بعد تختمو مرتب کردم.

سپس یخچال تمیز کردم.

حموم رفتم.

شام پختم.

سالاد درست کردم.

شیرخرمالو درست کردم.

ماست زدم/مایه کردم.

چایی با سیب تازه دم کردم.

کم کم هم برنج باید دم کنم.



نکته جالب اینه که این روزها خیلی از افراد میبینم که میگن:وااااای خودم ماست توی خونه درست کردم و چه شگفت انگیز.

کار خیلی خوبی هست. اما اینکه بسیار ذوق میکنن نمیفهمم:/

شاید چون برای من خیلی طبیعیه.من یادمه 10-11 سالم بودم خودم ماست و پنیر درست میکردم.اون زمان خیلی بیشتر از الان روی ارگانیک بودن خوراکی وقت میزاشتیم.شاید چون یک سری افراد در دسترسمون بودن و الان نیستن.

یادمه اون زمان حتما از فلان خانم شیر میگرفتیم.برامون کنار میذاشت تا بریم ببریم.

من از همون زمان که کوچولو بودم. عاشق ماست بودم. یکسال که همه ارو دیوانه کرده بودم.ماست یا باید فقط مامانم درست میکردن یا از فلانی میخریدن و اون هم دبه دبه!! ماستهای دیگه خیلییییییییییی کم میخوردم. 

اون سال نمیدونم چرا اینجوری دیوونه شده بودم؟:))


تازه یادمه ماستهای پاستوریزه کوچولو هست که داخل مجالس و رستوران ومیدن.واااایخیلییییی بد بود.دفعه اولی که دیگه نقش بسته توی ذهنم و یادمه خیلیی کوچووولوو بودم و چشمتون روز بد نبینه من دیوونه ماست!! تا یک قاشق ازش خوردم.حالم بد شده بود شدیدامیگفتم بو و مزه بدی میده:))))))

تا همین 4-5 سال جلوتر هم لب نمیزدم به این ماستها.

الان که دیگه میری روستا و میبینی همون روستا هم دارن نون نونوایی میخورن.ماست پاستوریزه و شیر پاکتی!


اخ اخ پاییز دنبال ماست گووسفندی بودم.از اینهایی که طعم خاصی میده.اووووممم

من عاشق ماست زدن بودم.چون ماست دوست داشتم. نمیذاشتم شیر بمونه داخل خونهدور از چشم همه ماستش میکردم.

یک تحفه ای هم بودم سیر هم قاطیش میکردم:))

از وقتی اون اقای ماست ارگانیکه رفته از محلمون دیگه ماست ارگانیک نداریم.البته یکی دیگه یافتن بابا اما به خوبی اون نیست.

وای چه دیوونه ای بودم من.البته الان هم دیوونه ام.من نون و ماست بهم بدن زندگی برام زیباست.هنوز هم عصرانه گاهی نون و ماست میخورم:))


عاشق خانواده و سبک و مدل تربیتشون هستم.

بسیار بسیار بسیار عالی تربیتمون کردن.

تجربه های بسیار بسیار زیبایی داریم و کارهای متفاوتی بلدیم و یک سبک زندگی خیلی خوبی هست که گاهی فکر میکنم چطوری میشه کسی مثل خودم پیدا بشه؟همینقدر جالب و پر از تجربه.


همیشه خانواده دوست داشتن همه چیزو ببینیم و تجربه کنیم.

همه میرن شمال شاید فقط دریا یادشون باشه.من یادمه شمال میرفتیم حتما سر از یک کارخونه و یک سری زمینهای شالی درمیاوردیم و بابا بدو بدو با ریس اونجا دوست میشدن تا اجازه بده ما بریم ببینیم داخل چیکار میکنن.


یا یزد کارخونه های سفال و اون کوره ها هنوز توی ذهنمه.اون اقایی که داشت روی یک سری کوزه ها نقاشی میکشید و چندین پسر جوون که داشتن سفالهای خیس میبردن یک قسمت دیگه.


یا مزرعه ای بود در حال برداشت گندمیک دستگاهی داشت اگر اشتباه نکنم میگفتن کمباین؟؟

چهههه خووب بود.یادمه اینو حسابی زل زده بودم ببینم چیکار میکنه:))


با داس یونجه هم درو کردم.شیر هم دوشیدم.

یک زمانی بابا کنار کارشون کشاورزی داشتناون مزارع.اون کشت و کار.درختها.کاشت هندونه ها.اخ اخ.


همیشه بابا و مامان بهمون جسارت دادن و اجازه نجربه کردن.برامون بستر خیلی چیزهارو مهیا کردن تا ببینیم و تجربه کنیم.

قطعا من این روش زندگی برای بچه ام انجام میدم.

هیچوقت یادم نمیاد محدودمون کرده باشن.همیشه مشوقمون بودن که هیچ اموزش هم میدادن.اشنا میکردن.


خدایا برای داشتن پدر و مادر عزیزم هزاران بار تو رو شکر میکنم و ارزو میکنم هر روز سالمتر و شادابتر باشن.

خدایا دعا میکنم بتونم خیلی زود بهشون کمک کنم و بتونم باعث افتخارشون باشم.

خدایا کمکم کن سربلند باشم تا خوشحال باشن و جواب زحماتشون بدم.

خدایا لطفا هوای دل و جسمشون خیلی داشته باش.خیلی زیاد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها